آرشیو یکشنبه ۱ امرداد ۱۳۹۱، شماره ۲۴۴۹
صفحه آخر
۱۶
از نگاه شاعر

آرزوهای بزرگ

دیوید گیلمور

در فراسوی افق جایی که سر کردیم جوانی مان را

در جهانی آکنده از معجزه و آهنربا

پرسه می زد افکارمان یک بند و بی حد و حصر

که دنگ دنگ ناقوس جدایی آغاز شد

در مسیر طولانی بر سنگفرش جاده

آیا هنوز آن دوستان را مهلت دیداری هست؟

کولیانی پا به پای ما به دنبال مان بودند

ما می دویدیم تا برسیم پیش از آنکه زمان رویاهامان را با خود ببرد

چه بسیار جانوران ریزی که می کوشیدند میخکوب مان کنند بر زمین

میخکوب مان کنند به حیاتی که می پوسید آرام آرام

علف اما سبز تر بود

نور، درخشان تر

وقتی که دوستان گرد هم بودند

در شب هایی شگفت آور

نگاه می کنیم به آن سوی خاکستر پل هایی که پشت سر خود سوزاندیم

به آن سوی پل نگاه می کنیم که چه سرسبز بود

گام هایی به پیش، ولی پس نشسته باز از پس خوابگردی

پس نشسته و کشیده به نیروی گره گیر خواب

بر فراز بلندی، پرچمی در اهتزاز

رسیدیم به ارتفاعات سرگیجه در آن جهان وهم آلود

تا همیشه گیر چنگال آرزو و هوس می مانیم

این طمع را سر سیرایی نیست هنوز

چشمان خسته مان هنوز به سمت افق در پرواز

هر چند چه بسیار گذشته ایم از این راه

اما علف سبز تر بود

نور، درخشان تر

طعم، شیرین تر

شب ها شگفت آور

دوستان، کنار یکدیگر

شبنم سحرگاه، فروزان

آب ها در سیلان

رودخانه بی پایان

تا نهایت نهایت زمان...