آرشیو پنجشنبه ۵ امرداد ۱۳۹۱، شماره ۲۴۵۳
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

عشق و شباب و رندی...

سروش صحت

کنار راننده که پیرمرد طاس و گرد و قلنبه یی بود، نشسته بودم. راننده با دست چپش یک بادبزن حصیری را گرفته بود و خودش را باد می زد و با دست راست فرمان را و هر وقت می خواست دنده عوض کند، یک لحظه فرمان را رها می کرد، دنده را عوض می کرد و دوباره فرمان را می گرفت. رادیو روشن بود و تصنیفی پخش می شد. خواننده می خواند: «عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است...» راننده خندید. نگاهش کردم. راننده گفت: «من بیچاره نه عشق دارم، نه جوونی، نه رندی، نه مو، نه پول، نه هیچی... به جاش چربی دارم و کلسترول و زانو درد و این شکم گنده را... ولی باحاله.» من هم لبخند زدم. راننده گفت: «می خوای خودتو باد بزنی؟» گفتم: «بله، ممنون.» بادبزن را گرفتم و خودم را کمی باد زدم. بعد دوباره بادبزن را به راننده دادم. راننده گرفت و گفت: «تو تابستون جواب میده.» و در حالی که خودش را باد می زد، دنده را عوض کرد و رفت.