آرشیو سه‌شنبه ۱۰ امرداد ۱۳۹۱، شماره ۲۴۵۷
حادثه
۱۴

محبتی که به قانون شکنان می توانیم هدیه کنیم

سینا قنبرپور

نه از خواهرم سراغ می گیرم، نه از مادرم. ولی پسرم با خاله اش در تماس است. مروارید مجله یی را که در دست دارد لوله می کند و این جملات را می گوید. اصرار دارد که نمی خواهد خواهر و برادرهای ناتنی اش را ببیند. حتی یک خواهر تنی را هم مدت هاست ندیده. اصلامگر مهم است که آنها را ببیند. تا به آخر خط نروی و از نزدیک اهالی آنجا را نبینی، نمی توانی بفهمی بریدن از نزدیک ترین اعضای خانواده و فامیل و آشنا اتفاقی عادی است. دور هم بودن و خانواده بودن نکته یی است که در میان آخرخطی ها دچار نقصان و حادثه شده است. حالاهم مروارید بیشتر کسی را می جوید که همدم و همدلش باشد. اینکه الان ماه رمضان شده و مردم همه به کار نیک می اندیشند و دست به خیر دارند اتفاق خوبی است اما مروارید می پرسد چرا در طول سال وقتی در سرمای زمستان جایی برای خواب نداریم، کسی سراغی از کار خیر نمی گیرد. مروارید سوال دیگری هم دارد: حالاکه تابستان است و ماه مبارک رمضان، خیلی لازم نیست به فکر انفاق و کار خیر باشید، اگر راست می گویید به ما به چشم بد نگاه نکنید.

مروارید این را می گوید و اضافه می کند: وقتی مردم ما را می بینند گویی یک جذامی را دیده اند. ما هم تا همین دیروز مثل خودشان بودیم ولی سر پیچی از زندگی ما نپیچیدیم و....

مروارید حق دارد این جملات را بگوید: کمی که فکر کنی می بینی خودش چندان مقصر نبوده و این پدر و مادرش بودند که نتوانستند او را حفظ کنند و راه درست را نشانش بدهند. حالاپز پدری در سوئد و مادری در امریکا و خانه در محله یی در بالاشهر برایش فایده یی ندارد. او کسانی را می خواهد که او را همین طوری دوست داشته باشند و پای حرف هایش بنشینند. شاید محبت من و شما دل تاریک شده او را روشن کرد و برای او روزنه یی آفرید. شاید فرصت ماه رمضان بیشتر از انفاق و کار خیر فرصت ابراز محبت به همنوعان خودمان باشد که دست روزگار از آنها مجرم و تبهکار ساخته است.