آرشیو یکشنبه ۱۵ امرداد ۱۳۹۱، شماره ۲۴۶۱
حادثه
۱۴

قمار سولماز به آخر خط ختم شد

سینا قنبرپور

حرف خواهرم خیلی برایم مهم بود. خواهرم روی من برش داشت. بار اول که او از خانه رفت و برنگشت خانواده ام خیلی نگران بودند و مرتب از من سوال و جواب می کردند زیرا ما در یک پاساژ کار می کردیم، خواهرم در یک پوشاک فروشی و من در یک لباس فروشی دیگر. سولماز وقتی می خواست نخستین تجربه اش از فرار از خانه را باز گوید این گونه گفت. او به اصرار پدرش مدرسه را بعد از سوم راهنمایی ترک کرد. سپس به واسطه خواهر بزرگش در مغازه لباس فروشی مشغول به کار شد. لذت کار کردن و درآمد تازه زیر زبانش مزه کرده بود که خواهر بزرگش به خانه برنگشت و سر کار هم نیامد. سولماز گفت: «برایش لاپوشانی می کردیم. یک خواهر دیگر دارم که از من بزرگ تر و از خواهر بزرگم کوچک تر بود و ازدواج کرده بود. می گفتیم خانه آنهاست که پدرم گیر ندهد. بالاخره بعد از چند روز برگشت. شانس آورد که پدرم خیلی اوقات تلخی راه نینداخت.» اما وصف خواهر بزرگ تر از چند روز به خانه نیامدن برای سولماز شیرین تر از مزه درآمد و استقلال بود. سولماز گفت: «هیچ خاطره خوشی از پدرم نداشتم تا وقتی که مرد و من بی خبر از مردنش ماندم.» چندی که گذشت خواهر سولماز دوباره فیلش یاد هندوستان کرد. برایش سخت بود هر شبی که از 9 دیرتر به خانه می آمد به سوال و جواب پدرش پاسخ دهد. پدر خیلی تعصبی بود. خواهر شروع کرد به گفتن از مزایای چند روزی که به خانه نرفته بود و سولماز هم فکر کرد حالاکه شغل دارد و درآمد خب پس می تواند خودش روی پای خودش بایستد. و این گونه بود که او سوار اتوبوسی شد که به ایستگاه آخر خط می رسید! سولماز گفت: «از خانه بیرون آمدیم و برنگشتیم. زمان می گذشت و خواهرم مقصد خاصی نداشت. تقریبا نیمه شب شده بود، پرسیدم پس قرار است کجا بخوابیم؟ در جوابم گفت هنوز نمی دانم، اگر حوصله نداری خب برگرد خانه!» سولماز می گوید: مانده بودم که چه کنم، برمی گشتم خانه، پدرم بود و سوال و جواب هایش و دست بزنی که داشت، برنمی گشتم من بودم و خواهرم و مقصدی که نداشتیم. سولماز به رویای شیرینی که خواهرش تعریف کرده بود دست به قماری زد و با خواهرش بیرون از خانه ماند. قمار کرد و سر از آخر خط درآورد.