آرشیو شنبه ۸ مهر ۱۳۹۱، شماره ۲۰۳۱۸
مدرسه
۹

ضریح خورشید

دکتر سید سعید هاشمی

صحن حرم از نسیم پر بود

از پرپر یا کریم پر بود

خورشید دوباره بوسه می زد

بر صورت مهربان گنبد

گنبد پر از آفتاب می شد

آهسته غم من آب می شد

رفتم طرف ضریح او باز

تا پر شوم از هوای پرواز

آنجا پر موج اشکها بود

دلهای شکسته و دعا بود

لبها، همه حرف و درد دل داشت

با او که غریب و آشنا بود

از چشم همه گلاب می ریخت

باران رضا رضا رضا بود

دلها همه زیر بارش اشک

مانند کبوتری رها بود

عطر گل یاس در دل من

عطر صلوات در فضا بود

با یک بغل آرزو و امید

رفتم طرف ضریح خورشید

رفتم سوی آن ضریح روشن

در نور و فرشته گم شدم من