آرشیو دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۱، شماره ۲۶۰۹
صفحه آخر
۱۶
خشت و آیینه

خود را به توفان دلزدگی ها نسپاریم

«سیب باشیم و از درخت نیفتیم، الهی!»

دیبا داوودی

«شواهد و قرائن گویای این نکته اند که ما افسردگی را پیش از مبتلاشدن به آن فرا می گیریم». شاید بتوان این نظر به ظاهر ساده از منظر یک کارشناس روانشناسی را به شرایط حاکم بر زیست قاطبه مردمان روزگارمان بسط داد چرا که وقتی می شنویم آمار افسردگی در میان طبقات اجتماعی گوناگون ایران رشدش به مراتب ناگهانی تر از کشورهای همتراز است نگران می شویم مبادا، ما مردمان بختت نیک گو، یاد گرفته باشیم خود را به توفان دلزدگی ها بسپاریم و به سادگی صفت «افسرده» را همراه خود یدک بکشیم.

دیگر نیازی به پرده پوشی نیست که عموما نخستین واکنش ما هنگام مواجهه با مشکلات، نسبت دادن حال بد و متعاقبا عملکرد بدترمان به جو حاکم بر اوضاع اجتماعی پیرامون است. نسبتی شاید در مواردی درست اما تا حدودی نیز برخاسته از فرهنگ «خود عاری از خطا پنداری»: زیرا همیشه منتظریم: منتظریم دیگران گامی بردارند، شرایط را بهبود دهند، بیکاری را کم کنند، درآمدمان را فزونی بخشند و احتمالاواکسن ضد افسردگی کشف کنند تا آب در دل ما تکان نخورد. ما خود چه تلاشی می کنیم رنگی به دیوار غبارگرفته دل مان بنشانیم؟ مایی که برخی کارمند اداره محیط زیستیم، برخی معلم مدرسه و برخی نیز نماینده. زمانی که نوبت به گله و گلایه می رسد

هر یک منتقدانی هستیم، علامه دهر که گویی برای هر گره، چاره یی در آستین داریم. سوار تاکسی که می شویم سیاست را خوب می فهیم و وقتی در کافه می نشینیم بغض در گلویمان می شکند که ای وای عاقبت ترانه سرای محبوبم، نویسنده و مترجم ارزنده کشورم با این تیراژ اندک کتاب چه می شود. عکس به حراج گذاشتن فلامینگوهای مهاجر دریاچه بی آب ارومیه را دست به دست می چرخانیم و آه می کشیم اما عاقبت همان سیاق همیشه را پی می گیریم. نهایتا شانه یی بالاانداخته، غمگنانه تر از پیش می گوییم: «ما که دستمون به جایی بند نیست، تا ببینیم نسل آینده چه کار می کنن!».

کتابی از کتابفروشی بخریم، پوست هندوانه و پاکت پفک مان را در دریای خزر نریزیم و حرفه یی جز افسردگی پیشه کنیم.