آرشیو یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۱، شماره ۵۳۱۹
تئاتر
۱۹
یادداشت روز

معناها در کابوس رنگ می بازند

یاور باران

معنازدایی در تئاتر قرن بیستم مغرب زمین نتیجه مکانیسم های روحی، روانی متفاوتی است.

بنابر گفته های هانس تیس لمن نظریه پرداز تئاتر فرامدرن، تئاتر علی رغم تخلیه از مفهوم، همچنان به صورت حیرت انگیزی وابسته به وحدت های کلاسیک درام باقی می ماند.آنچه متن های یونسکو، آدامف و دیگر فرم های تئاتری موصوف به «ابزورد» یا «شاعرانه» را به سنت کلاسیک پیوند می دهد حاکمیت کلام است.

برای یونسکو گفتارها تبدیل به «پوسته های صوتی عاری از معنی» می شوند، ولی درست به همین دلیل، نمایشنامه هایی چون «آوازه خوان طاس» بایستی نهایتا یک حقیقت «دنیا» را در پرتوی نو شهادت دهد و واقعیت را- چنان که یونسکو می نویسد «در پرتو حقیقی اش فراسوی بازی ها و یک علیت اجباری»- به نمایش بگذارد. حتی تئاتر انتقاد به معنی جدی به عنوان بینش یک جهان و نویسنده به عنوان خالق آن درک می شد. مثل تئاتر پوچی، تئاتر همچنان تصویر دنیا باقی می ماند و درست مثل تئاتر جدید تحریک، تئاتر بیهودگی وابسته به این سلسله مراتب باقی می ماند که در نهایت وسایل تئاتری را در تئاتر دراماتیک تحت اختیار متن می گذارد. اختلاط حاکمیت متنی، کشمکش بین پرسوناژها، تمامیت یک «عمل» و نمایشی از یک جهان، حتی وقتی مضحک باشد، این اختلاط که مشخصه تئاتر دراماتیک است، دست نخورده باقی می ماند.اگر تئاتر بیهودگی را مرور کنیم، بیش از هر چیز احساس می کنیم که در تئاتر پست دراماتیک دهه 1980 پرتاب شده ایم. در آن نه سرنخ داستانی می یابیم و نه ماجرا! نمایشنامه ها، غالبا بدون پرسوناژها قابل شناسایی هستند و انواعی از عروسک ها را به تماشاگران عرضه می کنند. آن ها «غالبا سر و ته ندارند» و به جای این که آیینه واقعیت باشند، به نظر می رسند که فقط رویاها و کابوس هایی را منعکس می کنند و به جای سوال و جواب های معنوی و مکالماتی مناسب غالبا بر لکنت های نامفهوم استوارند.

آنچه از این تلقی پیداست، تئاتر ابزورد غرب ناشی از یک کابوس و نه واقعیت وجودی انسان در بستر زمان و مکان است.