هفت روز از درگذشت سعدی افشار گذشت
زنده باد هنرمند زنده
و لبخند هایی که نم نمک خشک می شوند.. .
و تیاتری که هر روز تنها تر و بی رنگ تر می شود، غمگین تر از قبل.
تیاتری که چندین روز است که رنگ ها «سیاهش» را گرفته اند.
هیچکس نیست، تو هستی
همه هستند، تو نیستی.. . چه روزگار غریبی است!
روزگار غربت در خانه.. .
«زنده باد هنرمند زنده»
روزگار فراموشی.. .
«زنده باد هنرمند زنده»
روزگاری که مرگ آخرین بازمانده ها را به کام خویش می کشد.. .
«زنده باد هنرمند زنده»
روزگاری که بی تفاوت مان کرده است، به بودن در کنار زنده ها.
زنده هایی که جان بخشیدند و رفتند، هنر «زنده بودن» را به هنر آموختند و رفتند.
و چه ناگوار است که فراموش می کنیم و فراموش می کنند.. . تا زمانی که صدای ارابه مرگ به گوش می رسد و باز میراث هنرمندان زنده ما، یکی کم می شود.
مروارید سیاه صحنه تیاتر تخت حوضی.
یکی دیگر از بازمانده ها.. .
و چه دردناک است که تمام عمر، تنها زنده باشی برای زنده داشتن هنر تخت حوضی«نمایش تخت حوضی ایران»
و بمیری در غربت.. . در حسرت!
که ای کاش هنری که تمام عمر برایش زیسته ام با من جور دیگری تا می کرد.. .
که ای کاش این سیر قهقرایی را طی نمی کرد.. .
که ای کاش زنده بماند برای نسلی دیگر.. .
تا من باشم.
جریان داشته باشم در این هنر زنده و فریاد بزنم:
«زنده باد هنرمند زنده»