آرشیو یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲، شماره ۵۳۶۹
تماشاخانه
۲۵

دیالوگ

الیزه در لباس عزاست. ابتدا مشغول قدم زدن در طول و عرض اتاق است. بعد روی صندلی می نشیند و به فکر فرو می رود، گاه و بی گاه با ناراحتی به فانتزی شوپن ایمپر مپتواب 66 گوش می دهد که در اتاق مجاور به وسیله پیانو نواخته می شود. مارگریت از در عقب صحنه وارد می شود.

الیزه: خواهش می کنم در را ببند.

مارگریت: تنها هستید.

الیزه: خواهش می کنم در را ببند... کیست پیانو می زند؟! چه خبر است؟

مارگریت: امشب هوای هولناکی است... توفان و باران...

الیزه: بی زحمت در را ببند، من این بویی را که از شاخه های درخت کاج است، نمی توانم تحمل کنم.

مارگریت: این را می دانستم و به همین علت گفتم می بایستی جنازه را همان موقع به سردابه مردگان ببرند.

نمایشنامه پلیکان آگوست استریندبرگ