آرشیو سه‌شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۲، شماره ۵۳۷۷
تماشاخانه
۲۵

دیالوگ

بورکین: [آه می کشد] زندگی همین است... به یک گل می ماند که شاد و خندان توی چمن شکفته می شود. یک بز سرمی رسد، می بلعدش و همه چیز تمام می شود...

شبلیسکی: این حرف ها همه اش چرند است، چرند، چرند!... چرند و مزخرف. [مکث]

بورکین: خب آقایان حالایک دفعه دیگر سعی می کنم به نیکلای آلکسیویچ یاد بدهم چطور پول در بیاورد. نقشه عالی بهش پیشنهاد کرده ام، اما مثل همیشه آدم نمی تواند چیزی به او حالی کند، نگاهش کنید، ترشرو، گرفته، کدر، مفلوک...

شبلیسکی: [برمی خیزد و خمیازه می کشد]... بیا ناقلا، یک راهی هم پیش پای من بگذار.

نمایشنامه ایوانف آنتوان چخوف