آرشیو پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، شماره ۵۳۹۴
پایداری
۱۴
راوی

مسجد الحرام

محمود آرام و آهسته در زیر آفتاب داغ مسجد الحرام راه می رفت، کف پایش از تماس با سنگفرش سفید و داغ مسجد قرمز شده بود. قرآن را باز کرد و چند آیه خواند، نگاهش را به کعبه دوخت. جلو رفتم و چشمانش را با دست گرفتم و گفتم: «خوب جایی گیرت آوردم» با مکث پرسید: «شما؟» دستانم را برداشتم و گفتم: «اینجوری که تو زل زدی وسط چشمهای خدا نباید هم هیچ کس را بشناسی» لحظه شیرینی بود. حاج همت را که در کنارم ایستاده بود، به او معرفی کردم صدای موذن فضای مسجد را گرفت دستم را دور گردن شهبازی و همت انداختم و با خنده گفتم: «این دفعه شما دو نفر را توی یک تله می اندازم صبر کنید.» مدتی گذشت و تیپ محمد رسول الله تاسیس شد. هر سه به نزد برادر محسن رضایی رفتیم. سر صحبت را باز کردم و گفتم:«بالاخره یک تیپ تازه تاسیس یک فرمانده می خواهد.» رضایی نیز به همت و شهبازی گفت: از نظر من شما، آیینه هم هستید. تیپ شما باید 10 گردان داشته باشد، به همین دلیل این تیپ هم فرمانده می خواهد، هم جانشین فرمانده و هم رئیس ستاد. ما باید دزفول و شوش را از زیر آتش عراقی ها بیرون آوریم، حضرت امام(ره) به این عملیات امیدوار است. آقا محسن که رفت، محمود نگاهی به من انداخت و گفت: «کار خودت را کردی؟» دستم را دور گردن آن دو انداختم و با لبخند گفتم: «کنار حرم رسول الله قول دادم که شما دو نفر را توی یک تله بیندازم.»

خاطره ای از شهید محمود شهبازی