آرشیو دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، شماره ۵۴۰۸
ریتم کلمه
۱۶
چند کلمه قصه

نجات یافتن نیکوکار و هلاکت بدکار

منبع: گلستان سعدی

با گروهی از بزرگان در کشتی نشسته بودم. کشتی کوچکی پشت سر ما غرق شد. دو برادر از آن کشتی کوچک، در گردابی در حال غرق شدن بودند. یکی از بزرگان به کشتیبان گفت: «این دو نفر را از غرق شدن نجات بده که اگر چنین کنی، برای هر کدام پنجاه دینار به تو می دهم.»

کشتیبان خود را به آب افکند و شنا کنان به سراغ آن ها رفت و یکی از آن ها را نجات داد، ولی دیگری غرق و هلاک شد.

به کشتیبان گفتم: لابد عمر او به سر آمده بود و باقیمانده ای نداشت، از این رو این یکی نجات یافت و آن دیگر به خاطر تاخیر دستیابی تو به او، هلاک شد.

کشتیبان خندید و گفت: آنچه تو گفتی قطعی است که عمر هر کسی به سر آمد، قابل نجات نیست، ولی علت دیگری نیز داشت و آن این که: میل خاطرم به نجات این یکی بیشتر از آن هلاک شده بود، زیرا سالها قبل، روزی در بیابان مانده بودم، این شخص به سر رسید و مرا بر شترش سوار کرد و به مقصد رسانید، ولی در دوران کودکی از دست آن برادر هلاک شده، تازیانه ای خورده بودم.

گفتم: پروردگار راست فرمود که

«من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها:

کسی که کار شایسته ای انجام دهد، سودش برای خود او است و هر کس بدی کند به خویشتن بدی کرده است.»

تا توانی درون کس متراش // کاندر این راه خارها باشد

کار درویش مستمند برآر // که تو را نیز کارها باشد