آرشیو شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۲، شماره ۱۷۸۰
هنری
۱۱

یکسال بی سمندریان گذشت

چشم هایش...

رضا بهبودی (بازیگر)

مهم نبود تو را می شناخت یا نه. مهم نبود قبلاکاری از تو دیده بود یا نه. مهم نبود جزو شاگردانش بودی یا نه. اگر، به دیدن کارت می آمد حتما سری به پشت صحنه می زد و با یک «پدرسوخته» جانانه تو را می نواخت و با شوقی کودکانه، نه از تو و کارت، نه از خودش و کارش (!) که از تئاتر، معشوق دیرینه سالش- حرف می زد. در کمال جدیت، با طنز ویژه خودش، آن چه را که «در واقع» دیده بود تحلیل می کرد و با انرژی ای بی مثال، از آنچه که «در حقیقت»، باید باشد حرف می زد. حرف نمی زد؛ با شعله چشمانش، جانت را گرم می کرد و تو با «هزار پرنده خاموش»اش فرصت پروازی می یافتی. در این لحظه ها، او مصداق بارز این مصرع مولانا بود: یک سینه سخن دارم/ آن شرح دهم یا نه؟!