آرشیو یکشنبه ۳۱‌شهریور ۱۳۹۲، شماره ۲۷۸۳
صفحه آخر
۱۶
داستانک

مکالمه

افشین پهلوان

چراغش را که روشن دید سریع روی اسمش کلیک کرد. پنجره اش باز شد. نوشت «سلام خوبین؟»، اما اینتر را نزد. جمله اش را عوض کرد: «سلام حال شما؟» به دلش ننشست. «سلام خوبی؟» این یکی خوب بود. اما دستش نمی رفت روی اینتر. دو دفعه قبل او سر صحبت را باز کرده بود. اگر می خواست که این دفعه یک چیزی می گفت. فکر کرد: دوباره معلوم نیست کی «آن» شود. دستش تا نزدیکی اینتر رفت اما آن را عقب کشید. فکر کرد ممکن است او هم پنجره را باز کرده و الان مانده چه چیزی بنویسد. شاید هم اینقدر جرات نداشته که حتی پنجره را باز کند و منتظر پیام اوست. ممکن است الان در خودش فرو رفته و جلوی مانیتور بی حرکت مانده و عصبی شده که چرا نمی تواند پیامی بدهد. البته شاید هیچ کدام از اینها نباشد: چراغ روشنش را دیده اما مینی مایز کرده و مشغول کارش شده. یا شاید دیده و با دوستش مشغول صحبت کردن است. شاید هم دیده و در این فکر است که در لیست آف ها بگذاردش. دستش دوباره تا روی کلید اینتر رفت. آن را لمس کرد. نه. اگر قرار بود بگذاردش در لیست آفلاین ها تا حالاگذاشته بود. دستش را از روی کلید اینتر پس کشید و پنجره چت را بست. در تنظیمات، کنار Chat sounds تیک زد و صفحه را مینی مایز کرد.