تقدیم به قیصر شعر
اگر نبود عاشقی...
ای همیشه های ساکت خیال
با رعایت نگاه گنگ!
من
نسیم ساکن دو کوچه آن طرف ترم
می دهی مرا مجال؟
٭ ٭ ٭
واقعیت از شما
شمای بی حضور
اهل قبور
سال های سال / دور مانده ام... از همان گذشته های دور
بغض خسته ای
تپیده در گلوی جراتم
جسارتم!
هر چه گفتنی است / گفته اند
فقط
هزاره های درد را
مرور لازم است
برای عاشقی
فقط کمی
غرور لازم است
کجا نوشته اند:
«عشق»
میوه حرام آدم است
شان آفرینش چهره ها
غم است / گریه ها فقط
جاری چشم های ناب ماتم است»؟!
کجا نوشته اند:
«عشق سد بودن و سرودن است
مرگ لحظه های ماندن است.»
کجا نوشته اند:
«عشق، احتیاط!»
اگر نبود عاشقی
هیچ شاعری
بهانه های خویش را
غربت شبانه های خویش را
حجم شادمانه های خویش را
حس شاعرانه های خویش را
لحظه های نوش و نیش را
نمی سرود
اگر نبود عاشقی
آدمی
- این یکی دو مشت گل -
بدون دل
ماندنش محال بود
اگر نبود عاشقی
کسی نبود!
پس چگونه ممکن است
عشق را رها کنیم؟
یا که «عین» و «شین» و «قاف» را
از حروف زندگی
جدا کنیم