آرشیو شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۲، شماره ۵۵۰۰
شعر
۸

نوآمده در باران

گذری به مجموعه شعر

«مرگ با...» از بهروز آقاکندی

پیروزی بر کتاب اول

«مرگ با دست های سردش این گربه را ناز کرده است» به عنوان کتاب اول یک شاعر جوان، تحسین برانگیز است البته می توانست نباشد مثل خیلی از کتاب هایی که منتشر می شوند صرفا برای این که منتشر شده باشند!

بهروز آقاکندی منتقد است یعنی می نویسد درباره کتاب های دیگران و شاید بعد از این دیگر ننویسد چون فهمیده که معمولا درباره کتابی از یک منتقد، نمی نویسند به دلایل مختلف! این چالش نخست اوست با واقعیتی به نام رسانه که به همان سرعت که ستاره می سازد، ستاره را از آسمان می کشد پایین.

کتاب در نمایشگاه کتاب امسال عرضه شد و یک ماه بعد از نمایشگاه، دیگر در دسترس نبود چاپ اولش! این یعنی مخاطب عام هم با کتاب کنار آمده البته فصل پنجم به عنوان یک ناشر موفق شعر پشت کتاب است اما این که دلیل نمی شود! اگر فقط همین یک دلیل کافی بود، همه کتاب های فصل پنجم دیگر موجود نبودند از فرط استقبال! آقاکندی متولد 1367 است. 6 سالی ست که شعر را شروع کرده و این کتاب شعرهایش هم دو سال قبل آماده چاپ بوده اما می دانید که...چاپ کتاب، تا کتاب چهارم هم کار مشکلی ست برای جوان ها!

شعرها رنگ دارند! گرما دارند و مهمتر از همه ما را به عنوان مخاطب شگفت زده می کنند البته این شگفت زدگی مثل خیلی از کتاب هایی که این روزها می بینیم از نوع منفی اش نیست!

شعری از این کتاب را با هم می خوانیم:
راه آهن

کاش می شد مرگ را

با جوراب های سوراخ

به خیابان برد

و آن که دراز کشیده رو تخت

می خندید

راه می رفت

با همان پاهای لاغر هم که شده

شبیه بیست سالگی اش

کاش

خانه مان

نبود

و هر بار که نام تو را می بردند

قطاری در دلم از ریل

خارج نمی شد