این مدینه که می گی خود شمایی؟
وقتی ازش پرسیدم که حاج خانوم شما مال کدوم قسمت شمالی؟ گفت: من گیله زنم
گفتم: دست پختتون عین مادرم می مونه
گفت: قدر مادرتو می دونی؟
با افسوس گفتم می دونستم ولی از دستش دادم
با همون لهجه شیرین گیلکی اش گفت: خدمتش کردی؟
گفتم: خدا می دونه
پرسید: مسافرکشی؟
گفتم: نه
گفت: آخه چند بار اینجا اومدی و ازم غذا خریدی
گفتم: منو یادتون مونده؟
گفت: آره بابا از بس چاقی و خندید و ادامه داد
مشتریای من فقط مسافرکش های خطی اند که میرم تو ایستگاه هاشون و بهشون غذا می فروشم
یه روز قرمه سبزی، یه روز قیمه، یه روز کوکو، خودت که بهتر می دونی مشتریمی
پرسیدم: از درآمدت راضی ای؟
گفت: تو فضولی؟ و زد زیرخنده
چند لحظه بعد خندش تموم شد و با قیافه جدی گفت: خدا هیچ کس و از بالابه پایین نیاره
یا اگرم میاره دل گنده بهش بده که خودشو نبازه، خودشو نبازه و باز دست به زانو بگیره و بلند شه
عین مدینه که یه روز کارخونه دار بود و حالاغذافروش دوره گرده ولی دستش فقط پیش خدا درازه
گفتم: این مدینه که می گی خود شمایی؟
گفت: تو کی هستی؟
گفتم: مخ لص شما!