آرشیو شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳، شماره ۵۸۳۷
شعر
۷

شعر

* دو شعر از فاطمه سالاروند

(1)

با تبار گل سرخ، بی تباران چه کردند؟

بادهای خزانی، با بهاران چه کردند؟

رودها با چه رویی، بعد تو زنده ماندند؟

از خجالت پس از تو، چشمه ساران

چه کردند؟

این یکی در به در شد، آن یکی خون جگر شد

آه از فرط حسرت، باد و باران چه کردند؟

با زبان شکایت، از لبت آن حکایت

هم مگر نی بگوید، نیزه داران

چه کردند...

شرح مظلومی ات را، تا همیشه همین بس

غیر ذکر مصیبت، سوگواران

چه کردند؟

(2)

از این لباس آجری بیزار

دلتنگ از یک جا نشستن،

خسته از تکرار

همواره روز و شب

زندانی خویش است - بالاجبار -

با این همه

یک عمر از رفتن

- از هر دری -

گفته سخن با پنجره

دیوار!

* دو شعر از نگین فرهود

(1)

به جست و جوی تو حتی پیاده تهران را

ولی نه! بیشتر از آن تمام ایران را

شبیه یک زن دیوانه ام که می بیند

به شکل تو همه مردم خیابان را

نگاه کن به درختان که دست های من اند

پراز شکوفه کن این شاخه های عریان را

بگو بایستد این باد و با خودش نبرد

از این کسالت هر روزه بوی باران را

بهار یک گل خشکیده است لای کتاب

اگر ورق نزنی صفحه زمستان را

بیا به خاطر این روزها که آزادیم

هزار بار بچرخیم دور میدان را

(2)

زن ها

سربازان عجیبی هستند

گاه شلیک می کنند

گاه سنگر می گیرند در خود