آرشیو شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۳، شماره ۵۸۴۹
پایداری
۱۰

شعر

دو غزل با حال و هوای دفاع مقدس از بهروز سپید نامه

(1)

بعد از اندوه سیاه سال های انتظار

از سفر باز آمدی با کوله باری از بهار

آمدی با بادبانی پاره تا جاری کنی

زورق اندوه را بر شانه های بی قرار

آمدی با جامه ای همچون ضریحی مشتعل

تا بر او بندم دخیل چشم های سوگوار

پیش از این در رهگذار از سفر برگشتگان

می نشاندم انتظاری پاک را امیدوار

رفتی اما از کران بی کران بستی به شوق

آخرین پیغام را بر بال موج انفجار

چفیه ات را باد می رقصاند دور از چشم من

بر فراز خاکریز آن سوی سیم خاردار

در میان بقچه های بغض پنهان کرده ام

آخرین لبخندهایت را به رسم یادگار

آخرین لبخندهایی را که همراه نسیم

بر جدار کوچه های کهنه کردی ماندگار

با غروب آتشین ات سایه ای هر شامگاه

می گدازد دیده را همتای شمع روزگار

مادری با دستمال اشک های سوخته

از جوانی های پرپر گشته می روبد غبار

سال های بی تو بودن را به امیدی بزرگ

قطره قطره سوختم با عقده های بی شمار

ای امیر واژه ها سردار آبی های دور!

دست اشعار مرا از دامنت کوته مدار

آسمان ای آسمان لحظه های ناشکیب!

بر غروب نسترن های جوان لختی ببار

(2)

داغت شکست پشت هزاران نگاه را

در خون کشیده پیرهن اشک و آه را

خورشید هم درنگ وداعی است بعد تو

پسکوچه های خلوت این شامگاه را

ای رفته تا نهایت آفاق بی نشان

آبی بزن نگاه من رو سیاه را

کو آن امانتی که ز پهلوی خونفشان

عریان کند برای پدر اشتباه را

یا آتشی که بسترد از جامه سپید

پیرایه های تهمت تلخ گناه را

سنگیم و در سکون زمان آه می کشیم

آیینه ای که بشکند افسون راه را

در ما غروب کرده سحرگاه کوهسار

کو چشمه ای که سر دهد آوای ماه را