آرشیو شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳، شماره ۵۸۷۸
صفحه آخر
۲۴
عکس نوشت

به احترام مردم بزرگ ایران

به یاد «بنان» در لحظات تنهایی ام

پریدخت بنان

آن وقت ها که استاد بنان زنده بود، هر روز با نوای جاودانه و نت های عاشقانه موسیقی او جان می گرفتم، حالاکه او رفته، تنها چیزی که برایم مانده، شیرینی دیدن چند عکس باقی مانده از اوست و صدایش که هر وقت دلم تنگ می شود، مرهم زخمم می شود در سکوت. اما خود بنان هم نمی داند که محبت بازماندگانش، عشق دوست دارانش، مهربانی و عطوفت هوادارانش آنقدر زیاد هست که هیچ وقت مرا تنها نگذارند. اگر او می دانست که مردمش تا به این حد وفادار و خونگرم اند آنقدر زود ترک مان نمی کرد. آنها حتی در بدترین شرایط روحی و جسمی، مرا، بازمانده بنان را تنها نگذاشتند، مثل همین چند وقت پیش که بر اثر تصادف مجبور به جراحی یکی از پاهایم شدم و مدت زیادی را در بیمارستان بودم، همین مردم دوست داشتنی بودند که آرامم کردند، به دیدنم آمدند و نگذاشتند طعم تلخ تنهایی را این بار با درد طاقت فرسای پا تجربه کنم. آدم که تنها و بی یار باشد، دردش یکی است، وقتی مجبور است این تنهایی را در بدترین شرایط جسمانی تجربه کند دردش مضاعف می شود، خصوصا اینکه مجبور باشی خانه نشین شوی و نتوانی حتی قدم از قدم برداری. حالاهم این چند خط را به نشانه ناله و شکایت از درد ننوشتم، اینها را به احترام مردم عزیزم نوشتم تا یادم نرود خیلی بر خودم می بالم که شریف مردمانی هستند که نمی گذارند احساس تنهایی و غربت کنی. خیلی خوشحالم که دوران کهنسالی ام را در میان مردمی می گذرانم که حافظه شان در پس ناملایمات روزگار دست نخورده و بکر باقی مانده است. امید که بدانند من هم دوست دارشانم تا ابد.

همسر استاد بنان