به احترام مردم بزرگ ایران
به یاد «بنان» در لحظات تنهایی ام
آن وقت ها که استاد بنان زنده بود، هر روز با نوای جاودانه و نت های عاشقانه موسیقی او جان می گرفتم، حالاکه او رفته، تنها چیزی که برایم مانده، شیرینی دیدن چند عکس باقی مانده از اوست و صدایش که هر وقت دلم تنگ می شود، مرهم زخمم می شود در سکوت. اما خود بنان هم نمی داند که محبت بازماندگانش، عشق دوست دارانش، مهربانی و عطوفت هوادارانش آنقدر زیاد هست که هیچ وقت مرا تنها نگذارند. اگر او می دانست که مردمش تا به این حد وفادار و خونگرم اند آنقدر زود ترک مان نمی کرد. آنها حتی در بدترین شرایط روحی و جسمی، مرا، بازمانده بنان را تنها نگذاشتند، مثل همین چند وقت پیش که بر اثر تصادف مجبور به جراحی یکی از پاهایم شدم و مدت زیادی را در بیمارستان بودم، همین مردم دوست داشتنی بودند که آرامم کردند، به دیدنم آمدند و نگذاشتند طعم تلخ تنهایی را این بار با درد طاقت فرسای پا تجربه کنم. آدم که تنها و بی یار باشد، دردش یکی است، وقتی مجبور است این تنهایی را در بدترین شرایط جسمانی تجربه کند دردش مضاعف می شود، خصوصا اینکه مجبور باشی خانه نشین شوی و نتوانی حتی قدم از قدم برداری. حالاهم این چند خط را به نشانه ناله و شکایت از درد ننوشتم، اینها را به احترام مردم عزیزم نوشتم تا یادم نرود خیلی بر خودم می بالم که شریف مردمانی هستند که نمی گذارند احساس تنهایی و غربت کنی. خیلی خوشحالم که دوران کهنسالی ام را در میان مردمی می گذرانم که حافظه شان در پس ناملایمات روزگار دست نخورده و بکر باقی مانده است. امید که بدانند من هم دوست دارشانم تا ابد.
همسر استاد بنان