آرشیو شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۴، شماره ۵۸۹۵
صفحه آخر
۲۴

گیرنده شناخته نشد

اینکه چگونه نازی ها و فاشیست ها در اروپا قدرت را در اختیار گرفتند و چه عواملی موجب شد زمینه جنایت های بزرگی در جنگ دوم جهانی پدید آید، پرسش هایی هستند که همواره بسیاری از روشنفکران و پژوهشگران همچون هانا آرنت در «توتالیتاریسم»، اریک فروم در «گریز از آزادی» و بویژه فصلی از آن با نام «روانشناسی نازیسم» و... به آن پرداخته اند. اما ادبیات نیز در اینجا می تواند مجال اندیشیدن را بیشتر بگشاید، برای نمونه کاترین کرسمن تیلور، زاده 1903 در نخستین و مشهورترین کتاب خود با نام «گیرنده شناخته نشد» که به زبان های مختلفی و همچنین فارسی هم ترجمه شده، نامه نگاری دو دوست صمیمی آلمانی که سال ها در امریکا با هم زندگی و کار کرده و اکنون یکی از آنها در زمان قدرت گرفتن هیتلر و نازی ها به آلمان بازگشته را پیش روی مخاطبان قرار داده است. داستانی که کاترین تیلور نوشته، بی اعتنایی نسبت به سرنوشت «دیگری»، و مصمم بودن برای نابودکردن «دیگری» را در کوتاه ترین مجال ممکن پیش روی ما قرار می دهد، داستانی تکان دهنده که هم اشاره به زمینه های اقتصادی و وضعیت ناخوشایند آلمانی ها پس از جنگ اول جهانی دارد و هم زمینه های ذهنی و روانی را که موجب گسترش اندیشه های دیگرستیز می شود می شناساند. واکنش به رفتار غیرمسئولانه و غیرانسانی دوستی قدیمی که نسبت به گرفتاری و سپس کشتن خواهر دوستش، به این جرم که از قوم و نژاد آنها نبوده، چه می تواند باشد؟ در چنین وضعیتی وقتی جان افراد به خاطر باورهایشان یا نژادشان یا هر تفاوت دیگری در خطر قرار می گیرد، ارتباط با چنین افرادی نیز از سوی دستگاه سرکوبگر که با برنامه ریزی های شوم خود افراد را بر اساس حس ناسیونالیستی افراطی و حقیقت انگاری توهم های خویش در داوری درباره گروهی یا قومی یا پیروان باوری تقسیم بندی کرده، خطایی بزرگ شمرده می شود بویژه اگر صمیمانه و مرموز هم به نظر آید! از این رو به زور نشاندن کسی در جایی و در وضعیتی که قدرت فهم آن را ندارد، شاید تنها گزینه ای باشد تا بفهمد که دیگری چه کشیده و چه بر سرش آمده!