چشم های قبله عالم از کاسه بیرون زد!
فرمودند: فلانی تو انگشت بزن. چاکر دوسه بار انگشت زدم. دیدم چاره نمی شود. خیلی پریشان خاطر شدم. دستم را تا آرنج فرو کردم توی حلق مبارک. دیدم چشم های قبله عالم دارد از کاسه بیرون می زند. در این بین، تاجر سوئیسی که اجازه ورود دارد، وارد شد. چیزی نمانده بود پس بیفتد. گفت: فلانی شاه را کشتی. گفتم: علاج اسهال است. گفت حکما باید دستت را بیرون بکشی الان است که قبله عالم «سقط» شوند. دیدم سگرمه های قبله عالم در هم رفت. عرض کردم: فارسی خوب نمی داند. قدری آرام شدند. دستم را که بیرون کشیدم، بندگان همایونی صدای مهیبی بیرون دادند. راه پایین که باز بود، راه بالاهم باز شد. هرچه انتظار کشیدیم، بند نیامد. فرستادم دنبال حکیم کرمانشاهی که بیاید لااقل یک طرف را سد کند. هرطور بود قبله عالم را خواباندیم. تا فردا چه شود.
خاطرات اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات (چاپ و نشر) در دوران ناصرالدین شاه، وزیر به کوشش ایرج افشار