آرشیو پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، شماره ۲۳۳۹
جهان
۸

لجبازی با هیتلر

دایان دوکریه مترجم: محمدعلی عسگری

هیتلر هم سگی به نام بلوندی داشت که خیلی به آن افتخار می کرد هرچند برای اوا بازی با آن سخت بود. اوا برای همین حکم قاطعی در مورد آن سگ صادر کرد که دیگر حق ندارد از اتاق هیتلر خارج شود. می گفت: «سگ تو بلوندی یک خوک است». برای نمونه هیتلر هم به منظور انتقام گرفتن از این بدگویی حاضر نشد در کنار سگ های اوا جلوی دوربین بایستد. کمااینکه قاطعانه مانع عکس برداری دوستش با آن سگ ها هم شد. ازآنجاکه این کارها با صخره لجبازی اوا برخورد می کرد، گاه مجبور می شد با دادن هدیه ای مثل یک جواهرات زیبا یا یک هدیه گرانبهای دیگر، دل او را به دست آورد. در آن صورت اجازه می داد از او درخواست عجیبی داشته باشد. «اوا، اجازه می دهی نیم ساعت بلوندی پیش ما باشد؟» کسانی که به صورت موقت در برگهاس ساکن بودند، می توانستند لحظاتی تفریحی در کنار پیشوا و دوستش داشته باشند. به خصوص روز اول سال که در دوران نازیسم نیز به عنوان تنها عید به رسمیت شناخته شده بود. هیتلر طبق معمول خود لباس رسمی می پوشید. اوا تلاش زیادی می کرد تا او را قانع کند لباس شیکی داشته باشد. می گفت: «به موسولینی نگاه کن چه لباس جدیدی دارد! اما تو همیشه کلاه نظامی با خود داری». به کراوات ها و کفش های سیاه او ایراد می گرفت و به خدمتکار دستور داده بود هر روز لباس هایش را اتو کند. هیتلر را سرزنش می کرد که موهایش مرتب نیست -اون کاکلش را دوست نداشت- یا اینکه چرا در زمان اصلاح، صورتش را زخمی کرده است. هیتلر در جوابش می گفت: «موقع اصلاح این قدر خون ریخته شد که از خون میدان های جنگ بیشتر بود»! یک بار الیسا براون، خواهر اوا، به یکی از این شب نشینی های رسمی به مناسبت سال جدید (1939) دعوت شد. در پشت چهره هیتلر بود که با آدولف آشنا می شد. مردی که دستش را می بوسد و با صدایی آرام با او صحبت می کند. «وقتی به من نگاه می کرد حتی جرئت نداشتم بگویم متشکرم».

ادامه دارد...