بزنگاه
گل ها گفتند: سلام. شهریار کوچولو رفت تو بحرشان. همه شان عین گل خودش بودند. حیرت زده ازشان پرسید: شماها کی هستید؟ گفتند: ما گل سرخیم. آهی کشید و سخت احساس شوربختی کرد. گلش به او گفته بود که از نوع او تو تمام عالم فقط همان یکی هست و حالاپنج هزارتا گل، همه مثل هم، فقط تو یک گلستان! فکر کرد: اگر گل من این را می دید بدجور از رو می رفت.
شازده کوچولو- آنتوان دو سنت اگزوپری