آرشیو دوشنبه ۹‌شهریور ۱۳۹۴، شماره ۳۳۳۰
صفحه آخر
۱۶

بزنگاه

ژان والژان هنگامی که از خانه اسقف بیرون می آمد، از هر آنچه تا آن موقع افکارش به شمار می رفت خارج و دور بود. نمی توانست حساب کند که در وجودش چه می گذرد. در قبال کردار ملکوتی و در قبال کلمات دلنشین پیرمرد، سرسختی می ورزید. «شما به من قول داده اید که مرد با شرفی باشید. شما از این پس به بدی تعلق ندارید و متعلق به خوبی هستید. من جان شما را از شما می خرم، آن را از جوهر فساد می رهانم و به خدای مهربان تسلیمش می کنم.»

بینوایان- ویکتورهوگو