بزنگاه
ژان والژان هنگامی که از خانه اسقف بیرون می آمد، از هر آنچه تا آن موقع افکارش به شمار می رفت خارج و دور بود. نمی توانست حساب کند که در وجودش چه می گذرد. در قبال کردار ملکوتی و در قبال کلمات دلنشین پیرمرد، سرسختی می ورزید. «شما به من قول داده اید که مرد با شرفی باشید. شما از این پس به بدی تعلق ندارید و متعلق به خوبی هستید. من جان شما را از شما می خرم، آن را از جوهر فساد می رهانم و به خدای مهربان تسلیمش می کنم.»
بینوایان- ویکتورهوگو