آرشیو پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، شماره ۶۰۵۳
گزارش
۹

چشم ها آخ چشم ها

مریم طالشی

جواد «گل های داوودی» را یادتان هست؟ همان که نقش اش را هنرپیشه جوان اول آن وقت ها بازی کرده بود که چشمان درشت و مو و سبیل نازک مشکی اش، تصویری بی کم و کاست از پسر محجوب ایرانی ارائه می داد. صدای تق تق عصا را چطور؟! باید یادتان باشد اگر گل های داوودی را دیده باشید. توی پارک، همان جا که جواد منتظر می نشست و دوربین، نمای باز پارک را نشان می داد و آدم هایی که بی تفاوت در حال گذر بودند یا سرشان به کار خودشان گرم بود و اصلا آنها سوژه نبودند. سوژه «مریم» بود که می آمد. با عینک سیاه بر چشم و آن عصایی که سفید بود و تند تند بر زمین می خورد و مدل راه رفتنش که با آدم های دیگر فرق داشت و اصلا همین فرق داشتن او قشنگ بود. نقطه طلایی فیلم هم همین جا بود. لحظه رسیدن مریم که انگار زمان را برای جواد متوقف می کرد و دیگر پارک به آن بزرگی و آدم های داخلش و اصلا هر چه در زمین و زمان بود، برایش برعکس می شد «مریم». آن وقت بود که صدای عصاها بلند می شد. تق، تق، تق... جواد می خندید. مریم می خندید. لحظه موعود دیدار دو دلداده. برق چشم هایشان را می شد از پشت همان عینک های سیاه هم دید. چشم ها...آخ چشم ها و صدای تق تق آن عصایی که موسیقی عشق را می نواخت. چه گریه ها کردند آن روزها آنهایی که تا آخر با پسر محجوب احساساتی همراه شدند، پسری که لباس پدر را لمس کرد و مرد غریبه را جای پدر نداشته سال هایش بویید و حرف های نگفته اش را با سیل اشک ها سرازیر کرد. بگذریم که بعد فهمید و دلش خون شد و عاقبت هم همان دلداده اش بود که او را به زندگی بازگرداند. از کل آن فیلم خاطره انگیز قدیمی اما همان لحظه طلایی دیدار و صدای عصا بود که در ذهن مانده. تق...تق... تق...