آرشیو دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۴، شماره ۶۱۳۴
صفحه آخر
۲۴
حوالی فرهنگ

آن بالابه جمع حلقه اصفهان پیوست

یزدان سلحشور

خدا بیامرزد هوشنگ گلشیری را که وزنه ای بود برای خودش در ادبیات ایران، نه ادبیات مدرن فقط، در ادبیات ایران به طور اعم؛ در مورد دانشش، که نه جای بحث است نه دوست و دشمن را جای مجادله؛ گلشیری اما وقتی می خواست از یک شخص خاص صحبت کند فقط لفظ «استاد» را به کار می برد اسم به کار نمی برد اما همه می دانستند که مراد از «استاد» چه کسی است. حالا«استاد» از میان ما رفته، به جمع قدیمی جنگ اصفهان که به «حلقه اصفهان» در دهه چهل مشهور بود، پیوسته و چه کسی می داند که این جمع حالادر جایی دور از نگاه ظاهرا زنده ما چه می گویند و چه می شنوند. تعارف که نداریم، در واقع ما زنده نیستیم آنها زنده اند ما شناسنامه نداریم تا مرگ باطلش کند آنها شناسنامه دارند باطل هم نمی شود؛ سر طاقچه خانه پدری می ماند برای نسل ها. ابوالحسن نجفی هم رفت. بحث تاثر و گریه بر خاک سرد نیست، حالادیگر چه داریم؟ قرار است چه کسی باشد که اگر گیر کردیم وسط درست و غلط زبان و زمان، دست مان را بگیرد؟ چه کسی مانده که بشود خیلی راحت، جوری که زبان در دهان بچرخد بی آنکه پی تکدی نمره باشیم برای پایان نامه یا میزی، ساعت تدریس خاصی، به او بگوییم «استاد». زمانه بدی شده، دست مان دارد از همه جا کوتاه می شود، اصلا کوتاه شده؛ خودمان ماندیم و خودمان؛ تنها و پراشتباه و پرمدعا. اشتباه و مدعا یکی شده اند در زندگی امروز ما. هر دو غلطند، هر دو غلط شده اند. دیگر چه کسی به ما بگوید: «غلط ننویسیم»؟