آرشیو سه‌شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، شماره ۶۱۴۷
صفحه آخر
۲۴
عکس نوشت

آخرین روزهای رژیم ستم شاهی به روایت یک بازیگر

شاخه گلی در لوله تفنگ

سید جواد هاشمی (بازیگر)

روزهای انقلاب روزهای به یاد ماندنی و جاودانی است. حدودا 14 – 13 ساله بودم که با دوستانم طبق یک قرار تصمیم گرفته بودیم که هرشب با شروع حکومت نظامی، در جلوی مسجد غفوری در خیابان نواب، آتش روشن کنیم و شعارهایی علیه حکومت شاهنشاهی بدهیم.این قرار باعث شد تا ما در طی روز به دنبال کاغذ و لاستیک برای آتش زدن در شب ها باشیم. می دانستم در منزل پدربزرگم - که حالادر میان ما نیست -، دو لاستیک ماشین مربوط به خودرو خودش وجود دارد. از این رو با کسب اجازه از ایشان با دوچرخه به منزلشان رفتم و دو لاستیک با عاج متوسط را برای آتش زدن برداشتم. به خاطر دارم که دو حلقه لاستیک را به سختی با کش به پشت دوچرخه کورسی ام بستم و با خیال راحت به سمت مسجد غفوری رکاب می زدم. در میانه راه متوجه حضور گارد شاهنشاهی و ارتش شدم که در چند ده متر جلوتر مشغول بازرسی از رهگذران و خودروهای عبوری بود. می دانستم که اگر من را با آن لاستیک ها ببینند حتما دستگیرم می کنند. به همین خاطر بلافاصله به کوچه ای پیچیدم که ماموران مرا تعقیب کردند. پس از دقایقی تعقیب و گریز از جلو هم محاصره شدم و ناچارا توقف کردم. مامور اصلی که در جلوی من ایستاده بود سایر ماموران را پراکنده کرد و از من پرسید: لاستیک ها را کجا می بری؟ کجا را می خواهی آتش بزنی؟ در جواب گفتم: لاستیک ها متعلق به خودرو پدربزرگم است و قصد آتش زدن آن را ندارم. دوباره پرسید: واقعا قصد آتش زدن نداشتی؟ پاسخ دادم: لاستیک ها نیمه نو هستند چرا باید این لاستیک ها را آتش بزنم. نگاهی به من کرد و در حالی که بغض در گلویم نشسته بود. گفت: برو خودتی! فکر نکن متوجه نشدم. با این حال از این طرف برو که کسی مزاحمت نشود. همانجا او را بوسیدم و به او گفتم که اگر شاخه گلی داشتم در لوله تفنگت می گذاشتم که به شوخی جواب داد: من کلت دارم گل در داخل آن نمی رود! آن روز و آن ارتشی یکی از ماندگارترین خاطراتم از دوران انقلاب شکوهمند اسلامی است.