آرشیو پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، شماره ۴۵۰۶
صفحه آخر
۱۶

تشنگان عطش

حمید صالحی کجیدی

جام جم- نزدیک دوکوهه می شویم انگار بغض می خواهد در دل بترکد؛ با خود می گویم خدایا کجا آمده ایم. دوکوهه لبریز از خاطره هاست، خدایا تا حالاقامتی به استواری دوکوهه ندیده ام. راستی آن طرف تر را ببین که چگونه یاران در کنار هم جمع اند.

چقدر دلداده صحبت های سردار رشید خیبر، حاج همت شده اند. تصاویر سردارانی همچون متوسلیان، دوکوهه آن روزها را بیش از پیش به یاد می آورد. وقتی که به عکس های شهدا نگاه می کنی مثل این که ناگفته های زیادی برای گفتن دارند؛ بی شک به ما می گویند نکند زمانی فرا برسد برعکس راه ما قدم بردارید یا فقط با دیدن یادمان ها، یادمان کنید. هنگام ظهر است، اما خورشید میل تابیدن ندارد، چرا؟ نمی دانم! تو هم می خواهی یک بار هم که شده نفست، قفس نفس را بشکند تا به پرواز درآیی و طرفه العینی به عرش برسی. بوی دلتنگی شلمچه قبل از رسیدن به آن از دور به مشام می رسد. وقتی غربت شلمچه را می بینی مثل این که تمام عشق را آنجا ذبح کرده اند و سر بریده اند. سرخی خاک شلمچه سخن از خونین بالانی دارد که کبوتر جانشان را به پروازی عارفانه پر داده اند. آری شلمچه دیگر جای ماندن نیست چراکه باید به مقام فناء فی الله برسی تا بمانی. شلمچه خاک شهدایی است که به نام گمنامند، نه به یاد. بر سر قبور مطهر شهدای گمنام که می روی تازه می فهمی چه رمزی است در ناپیدایی آنها.