آرشیو پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۹۵، شماره ۲۶۱۵
روزنامه فردا
۲۰
ماجرای عشق و عاشقی میدون

فهمیدی یا نه؟

پوریا عالمی

ببین بابای سوفیا، این خط، این هم نشان، یا سوفیا را به من می دهی یا من می روم از یک دختر دیگر خواستگاری می کنم.فکر نکنی من الکی تهدید می کنم ها. من دقیقا عین همان آقاهه هستم که می خواست هواپیما را بدزدد، رفت توی کابین و اسلحه را گذاشت روی شقیقه خلبان و گفت: یا هرجا من می گویم می روی، یا... بنگ. (متاسفانه خبری از هواپیماربا، خلبان و هواپیما دیگر در دست نیست). بابای سوفیا به نفع خودت است که سوفیا را بدهی به من وگرنه می آیم جلو خانه تان خودم را آتیش می زنم. کلامن آدم قاطی ای هستم. وقتی دعوا می شود، آجر را برمی دارم و قبل از اینکه به سمت طرف پرت کنم، اول می زنم توی سر خودم، تا حساب کار دست طرف بیاید. ببین بابای سوفیا، من که پول وپله ندارم. خواسته حداقلی من این است که خودت شرایط را درک کنی و چمدانت را ببندی و بروی خانه دوستانت زندگی کنی. بعد من و سوفیا سال های سال با هم در خانه تو زندگی کنیم و کیفش را ببریم. آیا تو تن به این خواسته حداقلی من نمی دهی؟ نه؟ خیلی خب. من هم از امروز آشغال هایمان را می آورم می گذارم جلو در شما. ماشینم را هم جلو پارکینگ شما پارک می کنم. اصلامی روم سه تا زن می گیرم می آیم واحد روبه رویی شما را اجاره به شرط تسخیر می کنم تا خودت این قدر حرص بخوری و دق کنی که ول کنی و بروی و من بمانم و سوفیا و این سه تا.

خلاصه این آخرین حرف من است. تا فردا فرصت داری سوفیا را بدهی به من و خودت هم جل وپلاست را جمع کنی بروی تا من بیایم خانه تو و بشوم آقا و صاحبخانه و سرور. سوفیا هم که باید کنیزی ام را بکند. پس به نفع خودت و سوفیاست. چون این طوری سر سوفیا هم گرم می شود. اگر تا فردا رفتی که رفتی، اگر نرفتی، من مجبورم کل برق محله تان را قطع کنم تا از گرما بپزید و با لباس خانه بیایی بیرون. بعد من سریع زنگ می زنم می گویم این آقا با لباس نامتعارف وارد شهر شده. همین که بردندت، من می پرم خانه ات را اجاره به شرط تسخیر می کنم و سوفیا دیگر صددرصد خوشبخت و عاقبت به خیر می شود. فهمیدی یا نه؟

با احترام؛ میدون دوم، خواستگار سوفیا