آرشیو چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵، شماره ۲۶۲۹
روزنامه فردا
۲۰
یادآر

کیارستمی ها باید خیلی دیر بروند

همایون غنی زاده

کیارستمی خیلی زود مرد، منظورم این نیست که 10 یا 20 سال دیگر باید زندگی می کرد. نه! آن هم کم بود. این بی عدالتی است که امثال کیارستمی ها مانند بقیه عمر طبیعی داشته باشند، کیارستمی ها باید خیلی دیر بمیرند، خیلی...! 300 یا400 سال هم کم است. باز هم دیرتر. می توانم تصور کنم شاید با داشتن طول عمری 700 ساله کمی جهان برای عرضه نبوغ آدمی مانند کیارستمی کافی می آمد. کیارستمی و 70 سال عمر؟! به هم نمی آیند. مثل درخت عظیمی که در گلدان باشد، به هم نمی آیند. مثل نهنگی که در برکه باشد، به هم نمی آیند. عمر حداکثر 70، 80، 90 سال برای عباس کیارستمی ها نقص طبیعت است. از همان ابتدای آگاهی ما به وجود آنها ناخودآگاه افسوس می خوریم که چند دهه دیگر قطعا آنها را از دست می دهیم. اینجاست که پس ذهنت چیز محوی، آرزوی محالی، با خجالت و بی اعتمادبه نفس به تو خیره می ماند. سال هاست خیره مانده است... علم باید کاری کند! چرا علم کاری نمی کند؟! دیگر وقتش است. وقتی پزشک سوزان سانتاگ به او اعلام می کند پیوند مغز استخوانش موفقیت آمیز نبوده و سانتاگ به زودی خواهد مرد، او همین سوال را در بستر مرگ از پزشکش می پرسد. در حقیقت توقعش را از علم پزشکی بیان می کند! گویا سانتاگ رو به پزشکش فریاد می زده است: چرا کاری نمی کنید؟! چرا ایستاده اید من را نگاه می کنید؟! بروید در آزمایشگاهتان! بروید یک راهی پیدا کنید! بروید کاری کنید... پسرش در کتاب «سانتاگ در جدال با مرگ» می گوید: او تا روز آخر دنبال راه جدیدی برای درمان می گشته است. کاش علم، علم پزشکی زودتر کاری کند. اینها دردانه ها و میراث بشریت هستند، اینها تکرار نمی شوند. چرا علم برای تزریق عمری طولانی به امثال اینها خساست می کند؟! در تخیلم دارم توقعاتم را از علم پزشکی برمی شمارم که جایی می خوانم اشتباه پزشک جراح و رسیدگی نامناسب، بیماری ساده پولیپ روده عباس کیارستمی را که باید چند روزه بهبود پیدا می کرده! قاتل جان او کرده است. بااین حال همچنان دلم می خواهد این تصور و آرزوی محال را با وجود نداشتن اعتمادبه نفس لازم کمی با صدای رساتر بیان کنم. دیگر وقتش است. علم باید کاری کند. اینها دردانه ها و میراث بشریت هستند.