آرشیو یکشنبه ۴ مهر ۱۳۹۵، شماره ۲۱۴۴۹
ادب و هنر
۷
شعر

تقدیم به شیخ زکزاکی

خدا به خیر کند «کدخدا هراسی» رالله

احمد بابایی

دوباره ابر سیاهی زلال می بینم

به دوش هر افقی یک بلال می بینم

شکسته زهر هوا را مناره ای دم عصر

شده به روضه مقتل، اشاره ای دم عصر

چه گرده ها که به حق، راه راه می بینم

به پای لب، سر خالی سیاه می بینم

سپیده ای که به خاک سیاه جان باشد

بلال ماذنه ی آخرالزمان باشد

به خون نشسته دلم خسته و شکسته دلم

به جون عصر خمینی، دخیل بسته دلم

به جون عصر خمینی، گواه یعنی زخم

حسین... عطر غلام سیاه... یعنی زخم

***

به خون نشسته دلم... حق دهید آه کشد

همیشه آخر روضه به قتلگاه کشد

به جون عصر خمینی قسم که دست خدا

همیشه خال لب یار را سیاه کشد

عجیب نیست که شمری دوباره در گودال

عمامه از سر یک شیخ بی گناه کشد

عجیب نیست که چلپاسه ی سعودی ها

تقاص شمس عجم را ز قوم ماه کشد

دوباره خولی صهیون به غارت آمده است

که معجر از سر یک مشت بی پناه کشد

***

خورد به آینه ها سنگ خاره ای دم عصر

نمانده دست حرم، راه چاره ای دم عصر

به زیر نعل رود جسم پاره ای دم عصر

ز گوش کنده شود گوشواره ای دم عصر

***

به نیجریه تف قتلگاه پیچیده است

دوباره عطر غلام سیاه پیچیده است

به شش ذبیحش اگر ضجه ایم، اگر آهیم

قیام ماست به پشت مقام «ابراهیم»

همین که شش سپر جون ما شهید شده است

قسم به شیهه شمشیر، روسپید شده است

***

خدا به خیر کند حقه ی سیاسی را

حقوق دانی و تکلیف ناشناسی را

خدا به خیر کند «کدخدا هراسی» را

«ظریف کاری» و لبخند التماسی را

به وهم، دور زمان، بر مرادشان رفته ست

که «جون عصر خمینی» ز یادشان رفته ست

***

به حیرتی که گره در خیال می بندد

اجل به غیرت آئینه، بال می بندد

مناره ها همه از فصل نور می گویند

به نیجریه اذان ظهور می گویند

اگر موکل صهیون، شریعه را بسته است

یهود اگر ره «سنی و شیعه» را بسته است

به شرق و غرب، هیاهوی کربلابا ماست

به جون عصر خمینی قسم! خدا با ماست...