آرشیو پنجشنبه ۶ آبان ۱۳۹۵، شماره ۲۷۱۴
روزنامه فردا
۲۰
ماجرای عشق و عاشقی میدون

انسان جایزه اش خطاست

پوریا عالمی

به هرحال ما که از اول این قدر دانشمند و خوش تیپ و همه چیزفهم و فیلسوف و بسیار کارکشته به دنیا نیامدیم، ما هم برای اینکه قبول شویم، سه راه بیشتر نداشتیم؛ یا باید درس خوب می خواندیم یا بابامان می آمد و به مدرسه کمک نقدی می کرد یا خودمان یک جوری قضیه را رفع ورجوع می کردیم و قبول می شدیم.

این توضیح را به بابای سوفیا می دهم که امروز کلید کرده و می گوید من رفتم تحقیقات محلی کرده ام، تو توی مدرسه سوسک می انداختی تو کیف معلم هات. به همین دلیل کارنامه اعمالت ننگین و سوسکی است به همین دلیل من سوفیا را به تو نمی دهم.

من هم توضیح بالارا دادم تا بابای سوفیا متقاعد شود که به هرحال همه بله. بابای سوفیا اما متقاعد نمی شود. بنده عرض می کنم: ببینید بابای سوفیا... به هرحال انسان جایزه اش خطاست.

بابای سوفیا می گوید کاش تو امروزی فکر می کردی و این قدر دگم نبودی.

من عرض می کنم: آدم اول باید دگم باشد تا در طول زمان یاد بگیرد دگمه اش را باز کند.

بابای سوفیا اما ول کن نیست و می گوید من به دلیل گذشته ام، آینده ای ندارم، سوفیا را هم خوابش را باید ببینم.

من می گویم: ای بابا. بیشتر این آدم حسابی های امروز از این مراحل گذر کرده اند.

بابای سوفیا می گوید: سفسطه نکن.

من می گویم: آخه فلانی گفته.

بابای سوفیا دوباره می گوید: سفسطه نکن، آن شرایطش ایجاب می کرد.

من می گویم: خب شرایط من هم ایجاب می کرده، درضمن وقت هم تنگ بوده. اصلاعلاوه بر اینکه وقت تنگ بوده، آب هم قطع بوده. باباجان، یک جامعه، یک تاریخ را فراموش کرده، حالاشما هم سوسک انداختن دوره مدرسه ما را فراموش کن و سوفیا را بده من ببرم دیگر. اه.