آرشیو پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، شماره ۴۷۵۸
تپش روز
۵

خودکشی بعد از قتل نوعروس

چند ماه بیشتر از برگزاری جشن عقد نگذشته بود. او و شوهرش در حال تدارک مراسم ازدواج خود بودند.

در این میان هر کدام از خانواده ها ساز خود را می نواختند و می خواستند جشن ازدواج به بهترین نحو برگزار شود و همان مکانی باشد که آنها می خواهند. همین حرف و حدیث ها به جای این که کمکی به حال نوعروس و شوهرش بکند، تبدیل شد به دخالت بی مورد.

هر دو از این رفتار و دخالت عاصی شده بودند و تحمل این زندگی را نداشتند. درگیری بالاگرفته بود و حوصله همدیگر را نداشتند. این دخالت ها به حدی بالاگرفت که نوعروس تاب تحمل زندگی را نداشت و تصمیم گرفت جدا شود تا دخالت ها پایان بگیرد، اما این ماجرا آتشی دیگر روشن کرد. درگیری دو خانواده بالاگرفت. نوعروس از شوهرش خواست که از وی جدا شود، اما مرد جوان حاضر به جدایی نبود. دوستش داشت، اما هر کاری کرد نوعروس تصمیم به جدایی را فراموش کند، نشد.

مرد جوان از این وضع خسته شده بود. سلاحی تهیه کرد و به خانه پدرزنش رفت تا شاید با تهدید، آنها را بترساند که دست از دخالت بردارند. می خواست همسرش را بترساند تا از تصمیم جدایی منصرف شود، اما خشم سر تا پای وجودش را گرفته بود و انگار گوشش حرفی را نمی شنید و چشمانش کسی را نمی دید. مقابل در خانه نامزدش رفت. در باز شد و با سلاحی که به دست داشت، وارد این خانه شد.

دوباره با آنها حرف زد، اما به جای این که آرام شود، درگیری بالاگرفت. داماد جوان خشمگین تر از قبل بود. سرانجام به سمت نوعروس و پدرش شلیک کرد. همان طور که دید عشقش در خون افتاده، نتوانست تحمل کند و به خودش هم شلیک کرد و به زندگی اش پایان داد.

به این ترتیب با اقدام عجولانه مرد عاشق پیشه پرونده این عشق هم با جنایت بسته شد.