آرشیو چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۶، شماره ۴۸۷۵
جامعه
۱۴
داستان کوتاه

ریشه را قوی کن

یک معلم بازنشسته و یک کارمند اداره بیمه در همسایگی هم زندگی می کردند. هر دوی آنها باغچه هایی هم اندازه هم داشتند و در آنها گل و گیاه کاشته بودند. کارمند بیمه عادت داشت به گل و گیاهان خود آب فراوان بدهد و تا آنجایی که می تواند از آنها مراقبت کند، اما معلم بازنشسته به آنها آب کمی می داد و رسیدگی زیادی نمی کرد. باغچه کارمند بیمه بسیار سرسبز شده بود.

یک شب هوا بشدت طوفانی شد. از سر شب تا نزدیکی صبح باد می وزید و باران تند در پی آن می بارید. صبح تمام گیاهان کارمند بیمه از بین رفته بود، درحالی که باغچه معلم همان ظاهر قبلی را داشت.

این برای کارمند بیمه یک علامت سوال بزرگ شده بود. او سراغ معلم رفت و علت را جویا شد. معلم بازنشسته خندید و گفت: تو به گیاهان خود آب زیاد می دادی و نهایت رسیدگی را به کار می بستی. شاید آنها با این کار به ظاهر شاداب می شدند، اما به دلیل آب فراوان ریشه چندانی ندواندند و جایگاهی سطحی بر خاک داشتند. به همین دلیل به راحتی با یک باد و بوران از ریشه درآمدند. من به گیاهان خود بیش از حد آب نمی دادم و آنها مجبور بودند ریشه هایشان را گسترش دهند و برای دریافت آب در خاک بسیار عمیق شوند. این کار آنها را مقاوم و مستحکم کرد.

این مساله برای انسان هم صدق می کند. توجه و رفاه باید به اندازه ای محدود باشد تا فرد مجبور شود توانایی ها و استعدادهای درونی خود را رو کند و بتواند در طوفان های زندگی قوی و مستحکم باقی بماند.