آرشیو پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، شماره ۴۰۱۷
کتاب
۱۰
اسطوره

به بهانه انتشار «هزارتوی آزمون های دشوار»

مسافر به دام افتاده

محسن آزموده

خواندن متنی از میرچا الیاده، همچون گام گذاشتن در هزارتویی پیچ در پیچ و لایه لایه است: «ورود به آن می تواند یک آیین تشرف باشد». هم خطر گم شدن هست و هم امید رهایی. قدم زدن در اعماق زمان و در نوردیدن مرزهای تاریخ و اسطوره. در این لابیرنت بی انتها، الیاده خود را یک مرشد یا معلم یا گورو نمی داند. حتی می گوید «خودم را یک راهنما هم نمی دانم، فقط یک همراه هستم- همراهی که در این مسیر ناهموار شاید اندکی از دیگران جلوتر است. یک همراه بی ادعا برای کسانی که قلبا مایل اند با من همراه شوند». به همین دلیل انتخاب مسیر تشرف به مقام امر قدسی در کنار سالکی چون او، چندان ساده نیست، با این همه همسفری با او دلنشین است: «الیاده به دنبال بهشت گمشده می گردد تا انسان را از جهنمی که خود بر زمین ساخته است نجات دهد. او سخنگوی اشتیاق دردآلود و دل تنگی شدید انسان برای بازگشت به جاودانگی است.» گفت وگوی مفصل کلود هانری روکه (2016-1913)، مدرس تاریخ و زیبایی شناسی فرانسوی با این اسطوره شناس دین پژوه رومانیایی، که در کتاب «هزارتوی آزمون های دشوار» منتشر شده، از این جهت خواندنی و صد البته متفاوت است، بحثی طولانی در چند جلسه در زمینه زندگی و اندیشه های میرچا الیاده، اما نه به شیوه مالوف، یعنی بدین شکل که «میرچا الیاده، تاریخ دان ادیان و اسطوره شناس در سال 1907 در بخارست پایتخت رومانی متولد شد و...». روکه معتقد است این شیوه معرفی الیاده، «خطر نفهمیدن او را در پی دارد.» برای راه بردن به جهان اندیشمندی سالک، باید با او هم مسیر شد و عنان مرکب را به او سپرد. به همین خاطر است که از همان آغاز، گفت وگو با بحثی درباره معنای نام الیاده آغاز می شود: «الیاده: هلیوس و میرچا. میر واژه ای با ریشه اسلاوی و به معنای صلح است... اسم الیاده اصالتا ریشه یونانی دارد و به احتمال زیاد از کلمه هلیوس مشتق شده است. پیش ترها آن را به صورت هلیاده می نوشتند. می دانید هلیوس و هلاده نوعی بازی با کلمات و جناس اند: خورشید و یونان. البته باید بگویم که الیاده نام واقعی پدر من نبود. پدر بزرگ من یرمیا نامیده می شد. اما...». این رفت و برگشت میان زمان و مکان عرفی و زمان و مکان قدسی در سراسر کتاب دیده می شود و حکایت از حضور انکارناپذیر جهانی رازآلود و اساطیری در زندگی روزمره الیاده دارد. در واقع الیاده با این مضامین زندگی می کند و جهان و واقعیت های آن برای او سرشار است از این نشانه ها. برای مثال او در بازگویی «خاطره ای نخستین» از دو یا سه سالگی به خاطر می آورد که روزی در خانه تنها بوده و چهاردست و پا به اتاقی می رود که گویا-به دلیل قفسه های زیادی از اشیای تزیینی، مجسمه های چینی یا اشیای چوبی سنتی- اجازه نداشته به آن وارد شود: «در را هل دادم. باز شد و رفتم تو. آن صحنه برایم یک تجربه شگفت آور و بی نظیر بود: همه پنجره ها با پرده های سبزرنگ پوشانده شده بود. چون تابستان بود در نتیجه سراسر اتاق رنگ سبز به خود گرفته بود. آن محیط برایم آنقدر عجیب و غیرعادی بود که احساس کردم درون یک دانه انگور هستم و مسحور آن نور سبز شده بودم.» البته الیاده در واگویی خاطراتش تنها در سطح پدیدارشناسی که به دقت آنچه بر آگاهی او آشکار شده را توصیف می کند، متوقف نمی ماند، بلکه می کوشد در مقام یک «متخصص اسطوره ها و هرمنوتیک که با یونگ دوستی صمیمانه ای دارد» به واکاوی این نحوه پدیدارشدن واقعیت بپردازد. به همین خاطر چند صفحه بعد از بیان آن «خاطره نخستین» از ورود به اتاق سبزرنگ در تفسیر آن می گوید: «من مجذوب فضا و حس و حال جاری در آن بودم. آن جو بهشتی و آن رنگ سبز، آن سبز زرین. و بعد آرامش در آن: آرامشی مطلق. من به آن منطقه نفوذ کرده بودم، به آن فضای مقدس: می گویم «مقدس»، زیرا تماما چیز «دیگری»بود: زیرا این فضای خاص از هر نظر این جهانی نبود، جهانی هم که هر روزه می بینم نبود: بخشی از جهان معمولی هم که من با پدر و مادرم در آن زندگی می کردیم نبود: نه، جایی کاملا متفاوت بود. یک فضای پردیس وار و آن جهانی، جایی که ورود به آن ممنوع بود چه قبل و چه بعد از آن». باقی کتاب نیز چنین است و از قضا الیاده نه فقط در جهان انفسی که در عالم آفاقی نیز فراز و نشیب های گوناگونی را تجربه کرده است. از همان نوجوانی سفرهای اکتشافی به قصد کیمیاگری و یافت اکسیر در جلگه دانوب و کوهستان کارپاتیا را آغاز می کند، ایتالیایی و عبری و فارسی می آموزد و هنوز 18 سال بیشتر نداشته که خودزندگی نامه ای از سالیان نوجوانی در رومانی را می نویسد. به ایتالیا سفر می کند و همین که لیسانس فلسفه اش را می گیرد، به هند سفر می کند و در آنجا با جدیت سانسکریت می آموزد. گشت و گذار آفاقی و انفسی در هند در نهایت به نگارش رساله دکترایی با موضوع تاریخ تطبیقی تکنیک های یوگا (1930) ختم می شود و پس از مشاجره با پروفسور داسگوپتا، استادش، به سمت هیمالیا و ماجراجویی در این سرزمین می رود. پس از سه سال به بخارست باز می گردد و پس از خدمت سربازی، به کار دانشگاهی و تدریس و تحقیق در دانشگاه های برلین و آکسفورد مشغول می شود. در سال های بعد با متفکرانی چون یونگ، لوئی ماسینیون، اورتگایی گاست، هانری کربن، ارنست یونگر، ژرژ دو مزیل، تیاردوشاردن و... رو در رو می شود و همچنین سال ها در دانشگاه شیکاگو تدریس می کند. اگر فرض کنیم هر آدمی برای خود الگو یا الگوهایی به عنوان انسان کامل در نظر می گیرد و سعی می کند شبیه او زندگی کند، الیاده الگو و نمونه اصلی انسان را در اولیس (قهرمان اودیسه هومر) باز می یابد و او را «نه تنها الگویی تاثیرگذار برای انسان مدرن، بلکه برای انسان آینده» می خواند و می گوید اولیس «صورت مثالی «مسافر به دام افتاده» است. سفر او به سمت مرکز بود و برای جست وجوی ایتاکا که باید گفت جست وجوی خودش بود. او راهیاب خوبی بود اما تقدیر یا به بیان دیگر، آزمایش های سخت تشرف که او باید آنها را می گذراند، وی را مجبور کرده بود تا بارها و بارها بازگشت به خانه را به تاخیر بیندازد.» حتی الیاده همه ما انسان های روزگار نو را مشابه اولیس می داند: «به دنبال خود می گردیم و امیدواریم که سفرمان روزی به پایان رسد و زمانی که به خانه و سرزمین مادری برسیم مطمئنا خویشتن خود را پیدا خواهیم کرد. با وجود این بار هر کاوش، و با هر گذر از هزارتو، خطر گمراهی و از راه دورافتادگی و گم کردن خویشتن همیشه در کمین است. اگر کسی با موفقیت از هزارتو بیرون رود، و راه خانه را به سلامت پیدا کند می‎تواند موجود دیگری شود».