آرشیو دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶، شماره ۵۰۵۴
صفحه آخر
۲۰

راپورت های میرزا ادریس

بی خی باوووو... یعنی چه؟

الیوم به اتفاق خشایار به قصد خرید ملابس عید به بازار شدیم. این طفلک را این مدت خیلی اذیت کردیم،گفتیم شب عیدی به نحوی از دلش در بیاوریم.

به بازار رسیدیم چه فرح بخش بود تماشای رعیت که به خرید آمده بودند. امیدوار شدیم که در میان خلق ا... هنوز زندگی جریان دارد. به چند حجره لباس فروشی شدیم، مقداری تاسف خوردیم از رویت بعض ملابس مردانه، جوانکی لباسی به اقل آستین بر تن کرده رویش فوتوی یک تکه صابون مانند بود که دست داشت و خنده می نمود، کشیدیمش کناری و دم گوشش یواشکی فرمودیم پسرجان این چیست که به تن کرده ای؟

عارض شد: تی شرت است!

فرمودیم: این را ملتفتیم این نقش و صورت چیست که برآن حک شده؟

عرض کرد: آهان اینو میگی؟ باب اسفنجیه حاجی جون!

فرمودیم: حاجی جون بابایتان است پدر سوخته ما مکه نرفته ایم و میرزا ادریس نام داریم. فرمودیم در شان یک رعناجوانی چون شما نیست که این گونه ملابس به تن کند.

عارض شد: بی خی باووو!

فرمودیم: خودت بیخی! چه طرز کلام گفتن است؟

عارض شد: منظورم این است بی خیال بابا...! میدونی مده و چقد لایک می خوره؟ فرمودیم: ای دریغ به بعض جوانان ممالک محروسه که برای این لایک کوفتی چه جلافت ها که نمی کنند.

فوق النهایه تاسف خورده با خشایار از حجره بیرون زده یک حجره دیگر که ملابس تولید وطن داشت را وارد شدیم. بسیار تا بسیار جنس خوب داشت و قیمت ها به قاعده و ارزنده. چند تکه انتخاب کرده و ابتیاع فرمودیم، خشایار چونان خوشحال است که انگار به خر، تی تاپ داده ایم... رجاء واثق داریم رعیت در ابتیاع البسه و مایحتاج شب عید از تولیدکنندگان وطنی ابتیاع فرمایند تا شب عید همه با حال خوش سر سفره بنشینند. زیاده فرمایش نداریم....