آرشیو شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۷، شماره ۴۰۵۸
صفحه آخر
۱۶
فلسفه در خیابان

اجازه نده زجر بکشی

محسن آزموده

روزهای آغازین بهار است، طبیعتا همه باید خوشحال و شاد باشند، هم به خاطر نوشدن سال و بازآمدن زندگی به طبیعت با همه طراوت و شادابی و گل و بلبل هایش و هم برای تازه شدن دوستی ها و دیدار قوم و خویش ها و... اما همه می دانیم که برای همه چنین نیست. خیلی ها ناراحتند، عصبانی اند و حال خوشی ندارند. به هزار و یک دلیل موجه مثل بی پولی، بیکاری و مشکلاتی که می شود نباشد و هست، برخلاف برخی مصیبت هایی که ناگزیرند، همچون بیماری و مرگ و بلایای طبیعی. البته به شرط آنکه علت اولیه خود آدمیان نباشند. خلاصه اینکه بر خلاف انتظار، حال همه خوب نیست. چه می شود کرد؟ آیا باید ناامید شد؟ آیا هیچ راه رهایی بخشی باقی نمانده؟ قطعا از یک یادداشت سیصد کلمه ای با موضوع «فلسفه در خیابان» توقع ندارید که به این سوال لعنتی جواب بدهد. فلسفه اما می تواند و باید ما را امیدوار کند: امیدی که خیال پروری و آرزواندیشی نیست، امیدی که به تعبیر کافکا برای ناامیدان است، امید به عدم قطعیت و در نتیجه به امکان برآمدن امری نو از دل همین شرایط به ظاهر محتوم و تلخ و سیاه. با تکیه بر خویشتن خویش. چنان که آلن بدیو، فیلسوف فرانسوی گفته است، با یافتن و چنگ زدن «آن نقطه پیش بینی نشدنی که حتی برای خود آدم هم حیرت آور است، نقطه ای که می توان از آن اندیشیدن را درباره آنچه هست آغاز کرد.» بدیو به ما می گوید: «به آن نقطه بچسبید! پیدایش کنید و به آن بچسبید! فلسفه هدف دیگری ندارد. بیایید همه آن نقطه را بیابیم و به آن چنگ زنیم. نقطه ای که توانایی فکر کردن می دهد، نقطه ای که اجازه می دهد هر کس خلق و از تکرار جلوگیری کند، چراکه تکرار راهی است همراه با رنج. تکرار نکن، اجازه نده زجر بکشی. بی همتا باش، نه چون خودت هستی، بلکه چون در خودت آن نقطه فعال را پیدا کرده ای، نقطه ای که ما را از فرسودگی و یکنواختی فردی دور می کند.»