آرشیو چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۷، شماره ۶۷۵۳
تجسمی
۱۳

نقاشی با گل واژه ها

بهنام کامرانی (هنرمند)

چه می خواند که این گونه طبیعت و شور آواز پرندگان را به جانمان می ریخت؟

چه نقاشی می کرد که لابه لای خاکستری هایش آدم و خانه و درخت و ابر و لکه و نقش به هم می آمیختند و رازدار می شدند؟

برای هر جمعی شعری، آوازی، خاطره ای یا رفتاری خلاقانه داشت. او می توانست در همان لحظات نخست به تو شعف هنرمند بودن را نشان دهد و این توانایی را مگر چند نفر در زمانه ما دارند؟

در آثارش انتزاع و پیکره ها، فرار و سایه وار ظاهر می شدند. حالی با خود می آوردند که مثل حضورش سبک و دست نیافتنی بود.

می توانست آوازی محلی را به شیوه آوازهای اسپانیایی بخواند یا مدرن بودن شکل ها را در نقش های گبه ای نشان دهد و ثابت کند که جهان هنر هم خانواده و از یک تبارند و تفاوت ها ناچیز.

او نشانمان داد که خیال مانند حریری است، گنجشک ها چه آشنایند و ساده بودن چه سعادتی است.

بیایید فکر کنیم او مانند حضور و غیاب بازیگوشانه اش در همه جا با نشانه هایی غافلگیرمان می کند تا در نبودنش هم بخندیم.

در سفر هر کس به مقصد می رسد می ایستد

من سفر را دوست دارم

مقصد من رفتن است

محمد ابراهیم جعفری