آرشیو یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۷، شماره ۴۰۷۰
صفحه آخر
۱۶
در همین حوالی

حتی بدون بال،کبوتر کبوتر است

نوید محمودی

برای دوستی نوشتم: «من از عهد آدم تو را دوست دارم/ از آغاز عالم تو را دوست دارم». جواب داد: «سلامی صمیمی تر از غم ندیدم/ به اندازه غم تو را دوست دارم»...

روزهای عجیبی بود: برای کارهای زیادی سراغ شعر می رفتم و قیصرجان امین پور، بیشترین شباهت را به آن روزگارم داشت. روزها و ساعت ها برای یک برنامه تلویزیونی با احمد واحدی عزیز که حالا دقیقا نمی دانم کجاست حرف می زدیم. احمد نویسنده کار بود، من تهیه کننده و کارگردان. بهار سال 1385 بود. من و احمد مانده بودیم که اسم برنامه را چه بگذاریم. برنامه درباره زندگی شهدا بود و ما به جایی رسیده بودیم که دیگر حتی واژه ها هم قدرت دیکته کردن خود را به ما نداشتند. سخت شده بود: شبیه قدم های آخر کوهپیمایی یا شبیه نفس های آخر امیرو «دونده»، نوجوان فیلم امیر نادری که انگار زمین و زمان می خواست او بایستند و او همچنان به دویدن ادامه می داد. اصلا وقتی ادامه دادن سخت می شود که به خط آخر نزدیکی و آن تمام شدن و تمام کردن برای من و احمد سخت بود. باید تمامش می کردیم و همین طور بدون اسم مانده بودیم. ناگهان احمد گفت: «نوید بیا بریم سراغ شعر یه مصراع یا یه واژه از یه شعر...».

نگاهش کردم و گفتم: «بسم الله». مثل معمول آن روزهای زندگی من کتاب های قیصر امین پور روی میزم بود. احمد کتاب اول را برداشت و باز کرد و ضبط آن برنامه شروع شد. چند ماه بعد، برنامه روی آنتن تلویزیون بود و جایی در حال تماشا بودیم. یک نفر از جمع گفت: «حتی بدون بال کبوتر کبوتر است... به به چه اسمی». من سکوت کردم. اما دلم قنج رفت. لبخند زدم و در دلم گفتم: «احمد... دمت گرم». امروز و بعد از پایان این یادداشت حتما به احمد زنگ می زنم، به قیصرجان امین پور و شعرهایش هم، مثل همیشه سری می زنم...