لطفا در بهار نمیرید
پیشتر در همین جا به «زمستان» از دید قدما اشاره ای رفت، و گفته شد که: لذت بردن از زمستان نوعی رفتار مدرن است، در قدما به دلیل دشواری تهیه خوراک و پوشاک مناسب و نبود وسائل گرمایشی و گران بودن آن، همیشه از زمستان با بدی یاد کرده و از رسیدن بهار و طی شدن زمستان به نیکی گفت وگو نموده اند.
در مناقب العارفین افلاکی، حکایت جالبی در این زمینه هست که مولانا گفته: مرد خدا بودن، با مردن در بهار تناقض دارد وفصل مردن خزان و زمستان است، نه بهار!
«درویشی از مشایخ آن عصر در اول بهار وفات یافت و اعتقاد هوام عوام آن بود که او ولی خداست: بحضرت مولانا اعلام کردند که آن فلان مرد ولی مرد: فرمود که تمامت اشیا و اجزای عالم رو بحیات نهاده اند او چون مرد؟ پس چگونه مرد خداست؟ تا مرد خدا رضا ندهد مرگ را بر او دست رسی نیست و اغلب انبیا و اکابر اولیا باید که در فصل خزان و قلب زمستان نقل کنند: چنانک حضرتش در زمستان شدید که روی زمین چون حدید شده بود رحلت فرمود و هذا من امارات الولایه» (مناقب العارفین، تصحیح تحسین یازیجی، ص 420)
استدلال مولانا خیلی ساده است، او می گوید: مردن مردان خدا به اختیار خودشان است و چطور دلشان می آید در بهار بمیرند. من هم نمی دانم ناصرچشم آذر و پیش از او، دوست دیگرمان خلیل کسایی (فرزند استاد کسایی) چطور دلشان آمد در بهار بمیرند؟!
من از همینجا از مسولین می خواهم: شما که اینقدر راحت همه چیز را ممنوع می کنید، مردن در بهار را هم ممنوع کنید!