آرشیو پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۷، شماره ۴۰۸۴
غیر قابل اعتماد
۱۴
بایگانی

روایت شب آخر «گل آقا»

گل آقا خودش را توقیف کرد!

اشاره: آبان 81 پایان هفته نامه گل آقا بود و آقای گل آقا هم اردیبهشت دوسال بعدش پرکشید. روایت شب آخر آن نشریه شیرین و خاطره ساز را، به قلم «رضا رفیع» (آخرین سردبیر هفته نامه گل آقا) و به نقل از «فصلنامه کرمان» (شماره 53، تابستان 83) بخوانید.

پاییز 81 فصل برگ ریزان گل آقا بود. فصل تلخی که هفته نامه گل آقا به زردی گرایید و هر برگ آن به تاریخ طنز این کشور پیوست. از پس دوازده سال انتشار مستمر «گل آقا»، در ابتدای آبان آن سال در تدارک شماره مخصوص سیزدهمین سالگرد مجله بودیم که به یک باره و در باور امثال «شاغلام عوام» نحسی سیزده دامن ما را گرفت. به ناگهان ورق برگشت. آقای صابری ناغافل تصمیم به تعطیل کردن مجله گرفت و گفت به هیچ کس نگویید تا آن که شماره آخر از زیر چاپ دربیاید و افراد، خودشان بفهمند. البته ماه های قبلش صابری گاه گاهی صحبت های پراکنده ای با من داشت که می شد تا اندازه ای به بعضی دغدغه ها و نگرانی های خاطر او در ادامه انتشار خطیر مجله پی برد: اما باز با این همه، تصور تعطیلی نابهنگام آن برایم مقدور نبود. برای روی جلد شماره مخصوص سوژه ای فکر کرده بودم که اختلاط و امتزاجی از دو خبر دامادی صدام و بازرسی کاخ او توسط ماموران سازمان ملل برای یافتن نشانه ای از سلاح های هسته ای بود. برای «ته مقاله» هم مطلبی نوشته بودم با عنوان «در آستانه 1+12سالگی!». تمام کار مجله انجام و آماده چاپ شده بود. صبح شنبه ای منتظر برگشت زیراکس یا اصطلاحا پرینت صفحات شماره مخصوص سالگرد از منزل آقای صابری بودیم که تا ظهر خبری نشد. عصر آقای صابری خودش همراه با صفحات آمد و خبر تعطیلی هفته نامه را هم با خود آورد. مات و مبهوت شده بودیم. نمی دانستیم چرا!؟

سریعا طرح روی جلد رفت پشت جلد و سوژه دیگری روی جلد آمد که خبر از خداحافظی گل آقا می داد. سرمقاله و ته مقاله هم عوض شد. عنوان سرمقاله جدید را من گذاشتم: «گل آقا خودش را توقیف کرد!»: اما آقای صابری احساس کردم آن را تند و صریح یافت و به شیوه ملایم و ملاحظه کار خودش این گونه تیتر زد: «خداحافظ!».

ته مقاله نیز در حقیقت ادامه سرمقاله بود: «اگر بار گران بودیم... رفتیم! ». آقای صابری آخرین شعر طنز خود را گفته بود: درهم و برهم: ابیات، نظم و نسق خاصی نداشتند. می گفت که چند شب است دارم روی این شعر کار می کنم تا بلکه تمامش کنم. احساس کردم در آن شرایط سخت و ناگوار، تمام تمرکز ذهنی و ذوقی خود را از دست داده است. از کاغذهایی که به گواه دخترش، پشت میز کارش در منزل، هی مچاله کرده و دور انداخته بود، می شد به این حالتش پی برد. او خود نام این شعر را «پس و پیش گویی!» گذاشت.

دست نوشته صابری را پیش من آوردند تا نظم و ترتیب ابیات آن را مشخص کنم. این کار را که کردم، شعر مرتب شده را پیش آقای صابری بردم. سیدابراهیم نبوی هم آنجا بود. داشت متن سرمقاله آخرین را می خواند. صابری، نگاهی به شعر انداخت و گفت همین طوری خوب است. پس شعر هم در جای خودش در ستون آخر مجله در قسمت «ته مقاله» جای گرفت. شب شده بود. صابری از اتاقش بیرون آمد تا آخرین مراحل صفحه بندی هفته نامه گل آقا راخودش در پای رایانه بایستد و بر صفحه مانیتور ببیند. وقتی شماره «564» بر بالای لوگوی مجله خط خورد و به جای آن آمد: «شماره آخر»: کار گل آقا تمام شد. بغض راه گلومان را گرفته بود. خودم کناری ایستادم و اشک در چشمانم نشست. صابری با همان دمپایی های راحتی اش که به تحریریه آمده بود تا کار مجله را تمام کند، آهسته از پله ها به سمت اتاقش سرازیر شد. کار را که کرد، آن که تمام کرد.

شب آخر کار هفته نامه که شعر آخرین آقای صابری را دیدم، یاد آن قصیده معروف «شاه نعمت الله ولی» افتادم... آقای صابری با امضای ثابت ته مقاله، یعنی «غضنفر»، از قول «گل آقا» در ابتدای شعر چنین توضیح داده بود: «اجمالا منظومه ناتمام پیش گویی گونه زیر که آخرین سروده زنده یاد مقام شامخ گل آقایی (قب) از بدو تولد تا حال التحریر می باشد، تاکنون به سمع و نظر احدالناسی نرسیده و لابد تاحال در هیچ نشریه ای هم به زیور طبع آراسته نشده، مگر در همین شماره هفته نامه گل آقا که از هر زاویه ای که نگاهش کنید یک شماره از هر حیث «مخصوص»! می باشد.»

متن چاپ شده آخرین شعر طنز پیش گویی گونه آقای صابری به شرح مکشوف زیر است:

بوالعجب روزگار می بینم / همه را زیر بار می بینم/ می شمارم شماره ها را چون،/ پانصد و شصت و چار می بینم/ هست عینک به چشم من، اما/ یک کمی باز تار می بینم/ گاه گنجشک را به مثل کلاغ/ زاغ را مثل سار می بینم/ چای شیرین به کام ها حنظل/ قند را زهر مار می بینم/ دوغ قاطی شده است با دوشاب/ ویولون را سه تار می بینم/ نیستم اهل اقتصاد، ولی/ وضع بازار، زار می بینم/ از هم امروز سال آتی را/ کاملا مثل پار می بینم/ راست را در تدارک جنجال/ سمت چپ پر ز جار می بینم/ ادبیات در سیاست را/ لایق چاروادار می بینم/ گفتمان جناح ها را من/ پاک بی اعتبار می بینم/ این طرف واژگان مار، درشت/ آن طرف، عکس مار می بینم/ نسل سوم که هیچ، دوم را/ بر سر راه، خار می بینم/ حرف جنگ است و نسل اول را/ فارغ از کارزار می بینم/ حال اوقات این گل آقا را/ تلخ چون زهرمار می بینم/ تو بگو شعرش آبکی شده است/ من ولی آبدار می بینم/ باقی این حکایت شیرین/ را، دیریم دام دادار می بینم...!