آرشیو دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۷، شماره ۶۷۸۵
صفحه آخر
۲۴
یادداشت

منطق پاشیدن کنجدوار تابلوهای راهنمایی در شهر چیست؟

حسن فرامرزی

دو هفته است که سرفه هایی کشدار بدون آنکه ریالی کرایه بدهند ریه هایم را اجاره کرده اند. عوض اینکه اسباب و اثاثیه مستاجر وسط خیابان باشد من اکنون وسط خیابانم، مستاجر جایی در من لم داده و من به دنبال آمپول تریام هگزال آلمانی.

این وقت شب این پنجمین داروخانه شبانه روزی است و ته مانده رمق من، مستاصل به تابلوی حمل با جرثقیل و تابلوی ایستادن مطلقا ممنوع جلوی داروخانه خیره مانده ام، حواسم نیست که این دو تابلو اندک رمقم را هم دارند می مکند. آیا منطق پاشیدن این تابلوها در شهر از همان منطق پاشیدن تصادفی کنجدهای شاطر روی سنگک پیروی نمی کند؟ حتما حکمتی داشته که مثل همیشه ما از آن بی خبریم اما تا حکمت این امور بر ما معلوم شود احتمالا همه در سینه قبرستان خوابیده ایم. یعنی من تب کرده ای که این وقت شب به دارو نیاز دارم ماشینم را دقیقا چه کار باید بکنم؟ آتش بزنم تا بسوزد و خاکستر شود و جایی را نگیرد و متعاقب آن سر و کله مامور راهنمایی و رانندگی با آن برگه ها و دوربین های جریمه که بیشتر شبیه قبض روح هستند در آن حوالی پیدا نشود؟ آیا می شود ماشینم را تا کنم و بگذارم جیبم و بروم داروخانه؟ پس این ماشین ژنده خود را از کجای این شب تیره بیاویزم؟

بگذارید حرف آخر را بزنم. این شهر قرار نیست به من و امثال من سرویس بدهد، پس این دندان طمع را هم مثل همه دندان های دیگری که در زندگی ام و زندگی مان کشیدیم باید کشید. توقع رفتار عادلانه و انسانی از این شهر مثل این است که از خورجین اول شب، آفتاب بیرون بکشی. اصلا برادر من! - اگرچه ابا دارم از واژه برادر استفاده کنم چون تمام درون مایه این واژه در این شهر مکیده و تفاله شده است - قانون ها برای چه نوشته می شوند؟ آیا قانون ها نوشته می شوند که ضعیف ترها را در هزارتوهای مشقت گرفتار کنند تا صاحبان رانت و قدرت، تخت گاز هر کجای دنیا که خواستند بتازانند؟ اگر این همه سختگیری بر پایین دستی ها رواست چرا یک هزارم این سختگیری ها و مو را از ماست بیرون کشیدن ها بر بالادستی ها روا نیست؟ چرا به نام قانون، تابلوی حمل با جرثقیل و ایستادن مطلقا ممنوع جلوی یک داروخانه باید کوبیده شود؟ منطق پاشش بی رویه این تابلوها در شهر چیست؟