آرشیو پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۹۷، شماره ۴۱۲۱
این شرح بی نهایت
۶
با پیشکسوتان

شعری تازه از نصرت الله مسعودی

کوه از این طنین می گرید!

نصرت الله مسعودی

مگردر این صدا

بال شکسته چند کبوتر

در غربت و شب

قطره قطره چکیده است که

دود آشیان های سوخته

دست از دلم برنمی دارند

مگر کدام مرغ عشق دوباره

چشم در چشم تابوت خویش

در صف بازماندگان

به بدرقه خود ایستاده است

که باز هندسه مرگ

شکل غریبی دارد

مگر کدام توفان

زیرو بم این لحن را امشب

چنین زیرو رو می کند

که مرغان دریایی

برگرده موج ها

از گریه باز نمی ایستند.

تنهایم با بوی دلتنگی شب بوهایی

که از من تو را می خواهند!»

صدا

ازآن سوی سیم است

که تیره ترین ابرهای عالم را

با چند واژه

به بام این خانه مخابره می کند

تا شاعر بیچاره

تک خوان سنگین ترین گریه ای باشد

که تاکنون

بر سقف تنهایی باریده است.

پارمیدا!

من ملودی این مویه را

با چشم هایم

عالم

آنقدر خیس بماند که

گریه های من

کتیبه باران خورده ای شود

که شانه به شانه اسطوره

بازار به بازار، زار بگردد، شاید

روزی در گوشه ای مدرسه ای پا بگیرد

که در آن

«دوست داشتن»

چنان آبی آسمان را

بغل کند که

سودای گیسوی لیلی

و مشق های مجنون

درس کهنه ای بیش نباشد.

پارمیدا!

کاش امشب

بی آنکه فردای صبح قیامت

از جا بلندم کنند

بر بسترعزیز این همه شب بو

کنار تنهایی تو مرده بودم!