آرشیو چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۷، شماره ۵۱۵۵
صفحه آخر
۲۰
مقطع حساس کنونی

حکایت پندآموز

امیر مهدی نژاد

روزی سردبیری به طنزنویسی گفت: چرا برای روزنامه ما طنز نمی نویسی؟ طنزنویس گفت: خیلی دوست دارم چنین کنم، چرا که روزنامه شما از روزنامه های خوب است.

سردبیر گفت: پس چرا؟ طنزنویس گفت: در مقطع حساس کنونی که از کنونی ترین برهه های حساس اخیر است و نرخ ارز و مسکن از یکسو و تزلزل برجام از یکسو و فقدان بودجه از یکسو و گرمای هوا از یکسو، که جمعا می شود از چهارسو، همگان را احاطه کرده است، چه کسی حال خنده کردن دارد؟ سردبیر گفت: اتفاقا در برهه های حساس، اعم از کنونی و غیرکنونی است که نیاز به خنده کردن و درنگ پس از آن احساس می گردد. طنزنویس گفت: دهانم دوختی. وی افزود: حق التحریر هم می دهید؟ سردبیر گفت: بیا دایرکت. و به این ترتیب طنزنویس و سردبیر به دایرکت رفتند و تا پاسی از شب به بحث و تبادل نظر پرداختند. گفتنی است آنچه از این پس در این مکان می خوانید، حاصل همان بحث و تبادل نظر است.

حکایت پندآموز الاغ ژاژخای و صاحب دهه شصتی

روزی الاغی به درگاه خداوند نالید و دعا کرد که صاحبش بمیرد و او از دست او خلاص شود. صاحبش گفت: ای الاغ، اگر من بمیرم تو به پسر ارشدم می رسی که همان گونه که می دانی یک دهه هشتادی است و به هیچ قاعده و قانونی پایبند نیست. باز من یک مقدار ملاحظه کاری دهه شصتی را دارم و تو را یواش می زنم. او ترا چنان بزند که به جای صدای خر که همواره می دهی صدای سگ بدهی. الاغ گفت: همین یک روزنه امید را داشتم، که آن را نیز به روی من بستی. اقلا یک دریچه امید تازه به رویم باز کن. صاحب الاغ گفت: دعا کن تا خداوند تو را از خریتت خلاص کند. الاغ گفت: در این صورت دیگر من، من نیستم، یعنی اگر من آن منی نباشم که هستم، یک من دیگر خواهم بود. صاحب الاغ گفت: پس ژاژ مخای و بارت را ببر. و الاغ ژاژ مخایید و بارش را برد.