آرشیو چهارشنبه ۱۷ امرداد ۱۳۹۷، شماره ۴۱۵۵
جلد دوم
۷
یادداشت

ایرانی که نمی شناسیم

سینا قنبرپور

از روزهایی که کتاب «راهیاب» به قلم «ناصر کرمی» را انتشارات «فرهنگ معاصر» منتشر کرد حدود یک دهه گذشته است ولی هنوز این کتاب جزو معدود کتاب های راهنما در حوزه گردشگری است. کتاب های دیگری هم هست که عموما معرفی های اجمالی و کلی از مقاصد گردشگری مطرح ایران است. اگر فارغ از کتاب ها از خودمان بپرسیم چقدر ایران را برای مسافرت می شناسیم چه خواهیم گفت؟ رفتار مردم را هم مبنا قرار دهیم نتیجه مشابهی به دست می آید: معمولا همه سه استان شمالی را برای مسافرت می شناسند و چند شهر دیگر مثل «اصفهان»، «کاشان» و «شیراز». حکایت «مشهد» هم متفاوت است. جای تعجب بسیار است که اقلیمی به تنوع و گستردگی ایران را هنوز نمی شناسیم و برای شناساندن آن هم تلاشی نمی کنیم. همان یک دهه قبل برای انجام ماموریتی به سیستان وبلوچستان رفتم: منطقه ای بسیار جذاب و دیدنی و بکر با فرهنگی غنی که کمتر می شناختم. اما جالب آن وقتی بود که یکی از دوستان اکوتورلیدرم که عکاس چیره دستی بود پرسید: خب حالا به بلوچستان رفتی به شما «تنورچه» هم دادند؟ همین حرف مرحوم «عباس جعفری» سبب شد که در نخستین فرصت، دوباره به «بمپور» در سیستان و بلوچستان بروم و غذایی را تجربه کنم که در هیچ نقطه دیگری از ایران نمی توانید آن را مزه و میل کنید. تجربه های خوراکی به شدت می توانند خاطره سفر به یک منطقه را دیگرگون کنند. همان زمان در هیچ وب سایت یا کتاب آشپزی از «تنورچه» چیزی دستگیرم نشد تا به لطف یکی از دوستان اهل «بمپور» طبخ این غذای بلوچی را از نزدیک دیدم و امکان آن را یافتم که بارها و بارها درباره آن بنویسم و خاطره تعریف کنم.

نویسنده کتاب راهیاب که خوزستانی است مثالی می زد که «قرمه سبزی» یا به قول ما خوزستانی ها «خورشت سبزی» را باید یک زن بالای 40 سال خوزستانی بپزد تا آن چیزی شود که باید. در چنین شرایطی باید اعتراف کنیم که ما «ایران» را نمی شناسیم و به همین دلیل هم نمی دانیم به کجا، برای چه و چگونه باید سفر کنیم. این اتفاق در کشوری رقم خورده که سنت «سفرنامه نویسی» در آن قدمت دارد ولی الان در دنیای اطلاعات درباره گردشگری ایران خلا اطلاعاتی داریم.