آرشیو دوشنبه ۲۲ امرداد ۱۳۹۷، شماره ۵۱۷۷
صفحه آخر
۲۰
مقطع حساس کنونی

حکایت حکیم و مریدان ویک لقمه نان

امید مهدی نژاد

روزی حکیمی به همراه جمعی از مریدان برای یک گردش علمی تفریحی به پارک محل رفتند. چون به محل بازی کودکان رسیدند، حکیم از مریدان پرسید: بچه ها، بگویید ببینم زندگی مثل چیست؟

یکی از مریدان گفت: مثل تاب؟

حکیم گفت: خیر. مثل الاکلنگ.

مرید که کنف شده بود پرسید: چگونه؟

حکیم گفت: این گونه که از یک طرف، سن انسان بالا می رود و از آن یکی طرف زندگی انسان پایین می آید. مریدان کف کردند و مدهوش شدند. پس از آن که به هوش آمدند، حکیم پرسید: بگویید ببینم، دنیا مثل چیست؟

یکی دیگر از مریدان گفت: مثل الاکلنگ؟

حکیم گفت: خیر، مثل تاب.

مرید که خیط شده بود پرسید: چگونه؟

حکیم گفت: این گونه که ممکن است برای مدتی کسی تو را هل دهد، اما در نهایت خودت باید خودت را در حالت تاب خوردن نگه داری.

مریدان باردیگر کف کردند. حکیم پرسید: حال بگویید انسان مثل چیست؟ مریدان که می دانستند ضایع خواهند شد گفتند: استاد، خودتان بگویید.

حکیم گفت: مثل سرسره.

مریدان پرسیدند: چگونه؟

حکیم گفت: از بالا سر می خورند می آیند پایین.

مریدان پرسیدند: این که گفتید کجایش حکمت داشت؟

حکیم گفت: اینجایش که اگر به جای این که همه اش دنبال حکمت های تلگرامی و اینستاگرامی بودید، می رفتید یک لقمه نان درمی آوردید، الان اوضاع تان این نبود. پاشین جمع کنین برین دنبال یه لقمه نون، مسخره شو درآوردین یه مشت آویزون. سپس مریدان را آن قدر کتک زد تا جمع کردند و رفتند.