آرشیو دوشنبه ۲۹ امرداد ۱۳۹۷، شماره ۵۱۸۳
صفحه آخر
۲۰
زنگ انشاء

یک خاطره از عروسی اقوامتان بگویید

به نام خدای پروانه ها

با عرض سلام خدمت همه معلم عزیزتر از جانم و شما همکلاسی های نازنینم بجز محلوجی که مداد قرمز ما را دیروز شکست.

یکی از موضوعات هایی! که ما نوباوگان بوستان تعلیم و تربیت باید به آن توجه داشته باشیم. بحث شیرین ازدواج است. ازدواج خیلی خوب است و خیلی خنده و خوشحالی به ارمغان می آورد. مثلا ما خودمان یک آبجی داریم به نام منیژه که خیلی ماه هست و خیلی قشنگ هست و موهای دراز دارد و مادرمان هربار موهایش را می بافد هی قربان صدقه منیژه می رود. پسر عموی پدرمان حمید آقا هم بر خواهرمان عاشق می باشد و قرار است با هم ازدواج بشوند و مادرمان هم خیلی آقاحمید را دوست دارد. آقا حمید برای من یک دوچرخه دست دوم خوب و سالم خریده است و خیلی مهربان است. او صبح ها در کشتارگاه کارگر است و شب ها با پیک برای یک پیتزا فروشی پیک موتوری است و بهضی! وقت ها برای ما هم پیتزا می آورد و ما سس می زنیم و می خوریم. آقا حمید خیلی دارد تلاش می کند که زودتر پولی جمع کند و دست خواهر ما را بگیرد و ببرد خانه خودش. اما منیژه می گوید هنوز خیلی پول لازم است که بتوانند خانه بگیرند.

من به منیژه گفتم که به حمید آقا بگوید دوچرخه ای که از برای من خریده را ببرد بفروشد و پولش را بگذارد روی پول خانه شان. اما نمی دانم چرا منیژه گریه اش گرفت و بغلمان کرد و گفت نه عزیزم لازم نیست.

ما از همه مسئولان خواهش می کنیم که به مشکل حمید آقا رسیدگی کند که زودتر ازدواج بشوند و ما توی مراسم شان کت شلوار محمد خاله عفت را که اندازه مان شده را بپوشیم و یک عالمه نوشابه بخوریم با آهنگ حامد همایون شادی کنیم. این بود انشای ما در مورد ازدواج.