آرشیو دوشنبه ۲۶‌شهریور ۱۳۹۷، شماره ۵۲۰۴
فرهنگ: ادبیات و هنر
۱۰
کتابداران

مثل لیس زدن آب نبات

حسن بلندی کرویق

خانمی با فرزند خردسالش که برای بازی در پارک کودک جلوی کتابخانه آمده بودند، با بارش ناگهانی باران محتاطانه وارد کتابخانه شدند.

انگار خجالت می کشید. خانم گفت: «ببخشید ما می توانیم چند دقیقه اینجا بمانیم. همسرم داشت می آمد دنبال ما که یکدفعه باران گرفت.» گفتم: «سرکار خانم، این چه حرفی است؟! اینجا متعلق به همه شماست.» کودک بعد از مکثی کوتاه از مادرش جدا شد و به طرف کتاب های بخش کودک رفت. مادرش گفت: «ببخشید چطور می توان از کتاب های اینجا استفاده کرد. اصلا خانم ها می توانند بیایند کتابخانه؟» گفتم: «خواهر من این چه حرفیه؟! البته که می توانند بیایند. منتهی این کتابخانه مختص برادران است؛ اما برای امانت گرفتن کتاب اشکالی ندارد. تازه این خانم کوچولو هم می توانند عضو کتابخانه ما بشوند.» تلفن همراهش زنگ خورد. شوهرش بود، گفت: «راستی ما تو کتابخانه هستیم و داریم عضو می شویم. نگران نباش. بنشین خونه، باران که بند آمد بیا دنبال ما.»

سپیده با چند کتابی که برداشته بود، آمد کنار میز من و گفت: «مامان اینها را برای من می خری؟» خنده ام گرفت و با لحنی که برای او خوشایند باشد، گفتم: «خانم کوچولو نیازی نیست مامان بخرد. الان آنها را می نویسم ببری خونه بخوانی.» از سپیده پرسیدم: «عموجان دوست داری برایت نقاشی بکشم؟» با شیرین زبانی کودکانه اش گفت: «مگر تو نقاشی بلد هستی؟» گفتم: «آره. فردا با مامان خانم بیا برات بکشم.» تقریبا ساعت 9 صبح بود که دیدم دارد می آید. دست مادرش را رها کرد و سریع به سمت من دوید. تا رسید جلوی میز گفت: «سلام عمو نقاشی منو آوردی؟» گفتم: «آره عموجان، آوردم.» این عضو خردسال کتابخانه من، هر هفته می آید و کتاب های جدید برای خودش امانت می گیرد. برای سپیده کتاب خواندن به اندازه آب نباتی که مادر برایش می خرد و او حین بازی در پارک لیس می زند و لذت می برد، گوش دادن به قصه ها و خواندن کتاب هم برایش همان اندازه شیرینی دارد و لذت می برد.