آرشیو پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷، شماره ۴۱۹۳
پنج شنبه روز آخر نیست
۱۵
ترک اختیار

آنفلوآنزا

اطهر کلانتری

بعد از برف و آنفولانزای اون سال کاشتیمش. روی کاناپه، زیر پتو بودم. سارا چاهارگل و تخم شربتی می شست برام که جیغ کشید: «بیا اینو ببین!» گفتم: «تو بیا من سرما سرمام می شه.» اومد روبروم ایستاد، مشتشو گرفت طرفم. گفت: «دستتو بیار جلو.» دستمو جلو بردم. کف دستم یه شاه بلوط گذاشت. پرسید: «می دونی چیه؟» گفتم: «شاه بلوط؟» گفت: «یه حدس دیگه بزن.» گفتم: «یه شاه بلوط دیگه؟» شاه بلوط رو جلوی چشمم رو به نور گرفت. گفت: «چی می بینی؟» چیزی نمی دیدم. گفت: «این تخم جنه.» گفتم: «از کجا می دونی؟» گفت: «توی چاهارگل بود.» نگاهم کرد. «ترسیدی؟» گفتم: «نه، باور نکردم.» گفت: «می خوای بکاریمش؟ می دونی چه جوری می کارنش؟ باید تو یه جای تاریک و سرد، نزدیک یه ساز، توی یه لیوان آب سه ماه مونده یا آب خزینه حموم عمومی بخیسونیمش. تنها شرطش اینه که دست به ساز نزنی. صدایی اگه از ساز بلند شه، تخم جن خراب می شه.» پیانو رو به هر زور و زحمت جلو کشیدم و لیوان رو بین دیوار و پیانو گذاشتم. جن تو سکوت ساز جوونه زد. یه روز صبح، نزدیک عید وقتی بیدار شدیم، نه لیوان بود، نه تخم توی لیوان.

حالا سال هاست که پیانو رو فروختیم و ساعتی که شب قطره های آخر سیاهی شو ورمی چینه، چند تکنوازی از پیانو می شنویم که سکوت خونه رو پر از بوی تخم شربتی و چاهارگل می کنه. ما دیگه سرما نخوردیم، ما تو تاریکی شب فقط صدای پیانو می شنویم و فرداش زیرسیگاری جن رو خالی می کنیم. لیوان های کثیفشو می شوریم و تمام روز رو می خوابیم تا دوباره شب بیاد.